کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفت فاعلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی صفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bisefat ۱. آنکه فاقد صفات نیک است.۲. ناسپاس؛ بیوفا.
-
جستوجو در متن
-
دادفرما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دادفرمای› [قدیمی] dādfarmā ۱. باریتعالی.۲. (صفت فاعلی) امرکننده به عدلوداد.۳. (صفت فاعلی) داددهنده.
-
نوازنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) navāzande ۱. (موسیقی) ساززن.۲. (صفت فاعلی) نوازشکننده.
-
سنگ سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹سنگساو، سنگساب› [قدیمی] sangsā ۱. چیزی که با آن سنگ را میساییدند.۲. (اسم، صفت فاعلی) سنگتراش.
-
عنبرسوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ambarsuz ۱. ظرفی که در آن عنبر میسوزاندند.۲. (صفت فاعلی) خوشبو، خوشبوکننده.
-
پیش خیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پیشخیزنده› [قدیمی] pišxiz ۱. آنکه پیشتر یا زودتر برخیزد.۲. (اسم، صفت فاعلی) خدمتکار یا شاگرد چستوچالاک.
-
نورسیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) no[w]re(a)side ۱. تازهرسیده؛ تازهوارد.۲. تازه؛ نو.۳. (اسم، صفت فاعلی) [مجاز] نوزاد.
-
ایستاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹استاده› 'istāde ۱. برپا؛ سرپا.۲. (صفت) ساکن؛ بیحرکت.
-
الماس تراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [مٲخوذ از یونانی. فارسی] 'almāstarāš ۱. کسی که الماس میتراشد؛ کسی که پیشهاش تراش دادن الماس است.۲. (صفت فاعلی) آنچه الماس را میتراشد.
-
زودپز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مقابلِ دیرپز] zudpaz ۱. آنچه زود پخته میشود.۲. (اسم، صفت فاعلی) نوعی دیگ که غذا در آن زودتر پخته میشود.
-
شب تاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) šabtāb ۱. ویژگی آنچه در شب میدرخشد؛ هرچیزی که هنگام شب درخشندگی و تابش داشته باشد.۲. (اسم، صفت فاعلی) (زیستشناسی) کرم شبتاب.
-
پیکرآرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پیکرآرای› [قدیمی] peykar[']ārā ۱. آنکه پیکر را آرایش دهد؛ آرایندۀ پیکر.۲. نقاش.۳. (اسم، صفت فاعلی) مجسمهساز؛ بتتراش؛ بتگر.
-
درجه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] dara(e)jedār ۱. دارای درجه؛ آنچه به چند درجه تقسیم شده.۲. (اسم، صفت فاعلی) (نظامی) آنکه دارای رتبۀ نظامی باشد، از سرجوخه تا استوار.
-
بازگرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] bāzgard ۱. بازگشت؛ مراجعت.۲. (صفت فاعلی) بازگردنده؛ رجوعکننده.