کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفت شخص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی صفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bisefat ۱. آنکه فاقد صفات نیک است.۲. ناسپاس؛ بیوفا.
-
جستوجو در متن
-
گزینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gozine ۱. هر یک از پاسخهای آزمون تستی.۲. (صفت) برگزیده؛ انتخابشده.۳. (صفت) شخص برجسته و والا.
-
پابوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹پایبوس› pābus ۱. پا بوسیدن؛ بوسیدن پای کسی.۲. [مجاز] زیارت کردن.۳. [مجاز] به دیدار شخص بزرگی رفتن.۴. (صفت فاعلی) آنکه پای کسی را ببوسد؛ پابوسنده.۵. (صفت فاعلی) کسی که به دیدار شخص بزرگی برود.
-
فرهنگی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به فرهنگ) farhangi ۱. مربوط به فرهنگ.۲. (اسم، صفت نسبی) کسی که در آموزشوپرورش کار میکند؛ معلم؛ مربی.۳. (اسم، صفت نسبی) شخص بافرهنگ و باادب.
-
پارتی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: partie] pārti ۱. محموله.۲. (صفت) شخص صاحبنفوذی که در جایی به نفع کسی کاری میکند و یا از نفوذ او استفاده میشود.
-
آن
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) 'ān برای اشاره به دور یا شخص غایب به کار میرود. Δ تنها در صورت همراه شدن با یک اسم نقش صفت را میپذیرد.
-
مثله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مثلَة] mosle ۱. بریدن گوش، بینی، یا لب کسی بهعنوان شکنجه.۲. [قدیمی] بریده شدن گوش، بینی، یا لب کسی.۳. (صفت) [قدیمی] ویژگی شخص مثلهشده.
-
نادره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: نادرَة، جمع: نوادر] nādere ۱. شخص نابغه.۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] اتفاق عجیب.۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] سخن دلنشین.۴. (صفت) [قدیمی] = نادر
-
چلغوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čalquz ۱. فضلۀ پرندگان.۲. (صفت، اسم) [عامیانه] شخص کوتاهقد و کوچکجثه. Δ به کسی که بخواهند او را خرد و حقیر و پست بنمایانند اطلاق میشود.
-
نسیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nasib ۱. (ادبی) ابیات آغازین قصیده به ویژه ابیاتی که مشتمل بر احوالات عاشقانه است.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] بانسب؛ شخص عالینسب.۳. [قدیمی] خویش؛ خویشاوند.
-
نیک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: nēwak] nik ۱. خوب؛ خوش.۲. (قید) بهخوبی.۳. (اسم، صفت) شخص نیکوکار.۴. (قید) [قدیمی] بسیار.۵. (قید) [قدیمی] کاملاً.۶. [قدیمی] سودمند.
-
هیولا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: هیولی hayulā، معرب، مٲخوذ از یونانی] hayulā ۱. [عامیانه] جانور وحشی و خیالی با شکل و ساختاری غیرطبیعی، ترسناک، و بسیار بزرگ.۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] بسیار بزرگ.۳. [مجاز] شخص دارای رفتار غیرانسانی و وحشیانه.۴. (فلسفه) مادۀ اولی و اصل هرچی...
-
کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ بزرگ] kuča(e)k ۱. دارای جسم یا اندازۀ اندک: دستهای کوچک.۲. (اسم، صفت) آن که سنش کم است؛ خردسال.۳. [مجاز] دارای مقام پایین.۴. [مجاز] بیارزش؛ پست: آدم کوچک و کوتهبینی بود.۵. [مجاز] صفتی که شخص هنگام تواضع به خود میدهد؛ مطیع: من کوچک ش...
-
سقط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسقاط] saqat ۱. پارهآجر۲. (صفت) [قدیمی] ویژگی کالای پَست و بیبها.۳. [قدیمی] دشنام.۴. [قدیمی] سهو و خطا در گفتن یا نوشتن.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] فضیحت؛ رسوایی.۶. (اسم، صفت) [قدیمی] شخص ضعیف و فرومایه.〈 سقط شدن: (مصدر لازم)۱. [ع...