کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صفاء] safā ۱. صمیمیت؛ یکرنگی.۲. پاک، روشن، و خالص شدن.۳. [عامیانه] تفریح.٤. خوشی و خرمی.٥. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.٦. [قدیمی] پاکی؛ پاکیزگی.٧. [قدیمی] روشنی.〈 صفا دادن: (مصدر متعدی)۱. زدودن چیزی و به آن جلا و رونق...
-
واژههای مشابه
-
بی صفا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bisafā ۱. بیطراوت.۲. کدر.۳. بیاخلاص: ◻︎ تشنه بر خاک گرم مردن به / کآب سقایِ بیصفا خوردن (سعدی۲: ۷۰۷).
-
واژههای همآوا
-
صفع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] saf ' با کف دست بر پشت گردن یا بدن کسی زدن؛ سیلی زدن.
-
جستوجو در متن
-
صفوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] safvān روشنی؛ صفا.
-
مخلصانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی. فارسی] moxlesāne بهطور راستی؛ از روی خلوص و صفا.
-
دل باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دلواز› [عامیانه، مجاز] delbāz جای وسیع و باصفا و خوشمنظر؛ دلگشا.
-
سعی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sa'y ۱. کار؛ کوشش.۲. قصد.۳. دویدن.〈 سعی بین صفا و مروه: (فقه) از مناسک حج که عبارت است از هفتمرتبه رفتن و برگشتن بین صفا و مروه که بعد از طواف کعبه صورت میگیرد.
-
درون پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] darunparvar ۱. کسی که باطن خود را صفا دهد؛ پرورندۀ درون.۲. جوانمرد و مردمنواز و آنکه مردم را دلجویی کند.
-
عمره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عمرَة] (فقه) 'omre نوعی حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع یا حج اکبر و عبارت از احرام، طواف، و سعی بین صفا و مروه است؛ حج اصغر.
-
شپیلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] šepilidan فشردن؛ فشار دادن: ◻︎ گلابیصفت بر صفا بگذرند / که گل را شپیلند و آبش خورند (امیرخسرو: لغتنامه: شپیل).
-
نزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nazeh ۱. با صفا؛ خرم.۲. پاک؛ پاکیزه.۳. دور از بدی و کارهای ناشایسته؛ پاکدامن؛ بیآلایش.
-
وه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت، شبهجمله) ‹واه› vah در هنگام تعجب از خوبی و زیبایی چیزی گفته میشود: ◻︎ وه چه خوب آمدی صفا کردی / چه عجب شد که یاد ما کردی (ایرجمیرزا: ۲۰۴).