کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدف دو کپه ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صدف وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sadafvār مانند صدف؛ همچون صدف: ◻︎ صدفوار باید زبان درکشیدن / که وقتی که حاجت بُوَد و دُر چکانی (سعدی۲: ۵۹۱).
-
صدف وش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sadafvaš صدفگون؛ صدفسان؛ مانند صدف؛ به کردار صدف.
-
جستوجو در متن
-
جوجگک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ جوجه] ‹جوژگک› [قدیمی] jujagak جوجۀ کوچک: ◻︎ ای جوجگک به سال و به بالا بلند، زه / ای باد و زلف بافتهٴ چون دو کمند، زه (طاهربن فضل: شاعران بیدیوان: ۱۷۰).
-
تشطیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] taštir ۱. (ادبی) در بدیع، نوعی تسمیط که در آن، هریک از مصراعهای بیت دو قسمت شده و در هر قسمت قافیهای آورده میشود، مانندِ این شعر: مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم / تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی (سعدی۲: ۵۹۷).۲. (اس...
-
ازدواج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ezdevāj ۱. پیمان بستن یک زن و مرد بهصورت رسمی و دینی برای زندگی مشترک؛ زناشویی.۲. (ادبی) در بدیع، آوردن دو کلمۀ متشابهالآخر یا دو کلمۀ همنویسه و مختلفالمعنی در انتهای مصراع یا بیت، مانندِ کلمات «گلنار»، «نار»، «مکار»، و «کا...
-
ذوالوجهین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ذوالوجهَین (= دارای دو معنی)] (ادبی) zolvajheyn در بدیع، آن است که شاعر یا نویسنده در نظم و نثر خود کلماتی به کار ببرد که دو معنی متضاد از آن استنباط شود یعنی هم مدح باشد هم ذم؛ محتملالضدین، مانند این شعر: روسپی را محتسب داند زدن / شادب...
-
اندروا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: andarvāy] ‹اندروای، اندرواه، اندرواژ، اندربای، دروا› [قدیمی] 'andarvā ۱. سرنگون؛ آویخته؛ معلق: ◻︎ ای که از هر سر موی تو دلی اندرواست / یک سرِ موی تو را هر دو جهان نیمبهاست (کمالالدین اسماعیل: ۲۸۰).۲. سرگشته؛ سرگردان؛ حیران.
-
بغا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] baqā ۱. مخنث؛ هیز: ◻︎ دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت / تنها نه مرا گفت، مرا گفت و تو را گفت ـ گفتا شعرا جمله بغا باشند، آنگه / بیتی دو سه برخواند که این خواجهٴ ما گفت (قطرانتبریزی: مجمعالفرس: بغا).۲. روسپی.
-
ردالمطلع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) roddolmatla' در بدیع، حالتی که در آن شاعر مصراع اول یا دوم مطلع را در مقطع غزل یا قصیده تکرار کند، مانند این شعر: می بده ای بت شیرافکن من با دف و چنگ / که به یک حمله بیفکند شهنشه دو پلنگ. شاعر در آخر قصیده مصراع اول مطلع را تک...
-
ابهام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ebhām ۱. مبهم بودن.۲. پیچیده بودن.۳. (اسم) (ادبی) در بدیع، به کار بردن کلماتی در نظم یا نثر که احتمال دو معنی متقابل داشته باشد، یعنی هم مدح باشد و هم ذم، مانندِ این شعر: ای خواجه ضیا شود ز روی تو ظلم / با طلعت تو سور نماید مات...
-
جناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) jenās در بدیع، آوردن دو یا چند کلمه که در تلفظ شبیه هم یا همجنس اما در معنی مختلف باشد، مانندِ کلمۀ «نای» در این شعر: چون نای بینوایم از این نای بینوا / شادی ندید هیچکس از نای بینوا (مسعودسعد: ۳۱). نای اول آلت موسیقی و نای ...
-
فروختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: frōxtan] ‹فرختن› fa(o)ruxtan ۱. [مقابلِ خریدن] واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول.۲. [مجاز] نشان دادن حالتی، بهخصوص کبر و خودپسندی: ◻︎ من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی (سعدی۲: ۶۰۹)...
-
خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خطّ، جمع: خطوط] xat[t] ۱. مجموع نشانههایی که کلمات یک زبان با آن نوشته میشود.۲. دستخط.۳. خوشنویسی: کلاس خط.۴. شیوهای که با آن الفبای یک زبان نوشته میشود: خط نستعلیق.۵. [مجاز] نوشته.۶. [مجاز] سند.۷. سطر.۸. [مجاز] مسیر حرکت پیوستۀ یک ...
-
تشبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašbih ۱. چیزی را به چیز دیگر مانند کردن؛ شبیه کردن.۲. (ادبی) مانند کردن کسی یا چیزی به کس دیگر یا چیز دیگر در صفتی بهوسیلۀ ادات تشبیه. تشبیه دارای چهار رکن است: ۱) مشبه، ۲) مشبهٌبه، ۳) وجه شبه، و ۴) ادات تشبیه.〈 تشبیه بالکنا...