کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صدف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) sadaf ۱. نوعی جانور نرمتن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش مییابد.۲. پوشش آهکی و سخت این جانور.〈 صدف صدوچهاردهعقد: [قدیمی، مجاز] قرآن مجید که صدوچهارده سوره دارد.〈 صدف آتشین (...
-
واژههای مشابه
-
صدف وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sadafvār مانند صدف؛ همچون صدف: ◻︎ صدفوار باید زبان درکشیدن / که وقتی که حاجت بُوَد و دُر چکانی (سعدی۲: ۵۹۱).
-
صدف وش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sadafvaš صدفگون؛ صدفسان؛ مانند صدف؛ به کردار صدف.
-
جستوجو در متن
-
گوش ماهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gušmāhi صدف؛ غلاف صدف؛ گوش دریا.
-
اصداف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ صَدَف] (زیستشناسی) [قدیمی] 'asdāf = صدف
-
سفیدمهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سپیدمهره، اسفیدمهره، اسپیدمهره› [قدیمی] sefidmohre ۱. صدف کوچک.۲. (موسیقی) نوعی بوق که از استخوان صدف ساخته میشد.
-
حلزونی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به حلزون) [عربی. فارسی] halazuni بهشکل صدف حلزون؛ مارپیچی.
-
ودع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] vada' گوشماهی؛ نوعی صدف.
-
کافتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] kaftan ۱. شکافتن؛ چاک دادن: ◻︎ سپاه آن صدفها همیکافتند / بهخروار درّ هر کسی یافتند (اسدی: ۱۲۵).۲. سوراخ کردن.۳. کندن؛ حفر کردن.
-
خرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] xarz ۱. دوختن.۲. (اسم) مهره، دانههای شیشهای و گلی، صدف، و مانند آن که به نخ کشیده میشود.
-
مروارید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: marvatit] morvārid جسمی سخت، درخشان، گرد، و سفید یا خاکستری که در بعضی صدفهای دریایی پیدا میشود.〈 مروارید غلتان: مروارید که کاملاً گرد باشد.
-
شیرماهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) širmāhi ۱. ماهی بزرگ؛ نوعی ماهی بزرگ؛ ماهی عنبر؛ کاشالوت.۲. نوعی صدف که از آن تکمه درست میکنند.
-
خرمهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xarmohre ۱. نوعی مهرۀ درشت و بیارزش، به رنگ سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر میبندند: ◻︎ اگر ژاله هر قطرهای دُر شدی / چو خرمهره بازار از او پُر شدی (سعدی۱: ۱۰۳).۲. [قدیمی] نوعی بوق کوچک از جنس صدف.