کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: صُدُور] sadr ۱. سینه؛ سینۀ انسان.۲. اول هرچیز.۳. قسمت بالای چیزی؛ بالا: صدر مجلس.۴. [قدیمی، مجاز] مقدم؛ پیشوا.〈 صدر اعظم: (سیاسی) نخستوزیر.
-
واژههای همآوا
-
سدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) sedr درختی گرمسیری و تناور با برگهای ریز و میوۀ کوچک و خوردنی که برگ آن برای شستشوی مو به کار میرود؛ کُنار؛ شجرالنبق.
-
جستوجو در متن
-
صدور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ صَدر] sodur = صدر
-
متصدر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motasadder کسی که در صدر مجلس نشسته است؛ صدرنشین.
-
تخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] taxš صدر مجلس؛ بالای مجلس.
-
تصدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasaddor ۱. در صدر مجلس جا گرفتن.۲. سینه را پیش دادن.
-
مصدر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosaddar ۱. مقدمداشتهشده.۲. کسی که به ریاست و بزرگی برقرار گردیده.۳. کسی که در صدر باشد؛ صدرنشین.
-
صدارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صَدارة] sedārat ۱. تقدم.۲. بالانشینی.۳. [منسوخ] منصب نخستوزیر یا صدر اعظم.
-
کدامین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کدام) kodāmin = کدام: ◻︎ در صدر خواجه عرض کدامین جفا کنم / شرح نیازمندی خود یا ملال تو؟ (حافظ: ۸۱۶).
-
پرس پرسان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] porsporsān = پرسان 〈 پرسانپرسان: ◻︎ پرسپرسان میکشیدش تا به صدر / گفت گنجی یافتم آخر به صبر (مولوی: ۳۸).
-
محراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: محاریب] mehrāb ۱. جای ایستادن پیشنماز؛ طاق مسجد که در سمت قبله است؛ قبله.۲. [قدیمی] بالای خانه.۳. [قدیمی] صدر مجلس.۴. [قدیمی] جایگاه شیر.
-
تصدیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] tasdir ۱. (ادبی) = ردالعجزعلیالصدر۲. (اسم مصدر) [قدیمی] صادر کردن.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] نوشتن چیزی در صدر کتاب یا نامه.
-
دستوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دستوانه، دستبانه› [قدیمی] dastvān ۱. = دستبند۲. دستکش.۳. قطعۀ آهن بهاندازۀ ساعد که در قدیم هنگام جنگ به دست میبستند؛ ساعدبند.۴. مسند و صدر مجلس.