کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صافی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صافی درون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] sāfidarun صافیضمیر؛ پاکدرون؛ پاکباطن: ◻︎ از آن تیرهدل مرد صافیدرون / قفا خورد و سر برنکرد از سکون (سعدی۱: ۱۲۳).
-
صافی دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] sāfidel ۱. پاکدل؛ سادهدل؛ بیکینه.۲. (صفت) صاف و روشن: ◻︎ طریق صدق بیاموز از آب صافیدل / بهراستی طلب آزادگی ز سرو چمن (حافظ: ۱۰۲۰).
-
جستوجو در متن
-
پالایش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) pālāyeš صاف کردن؛ صافی کردن؛ تصفیه.
-
تصفیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تصفیَة] tasfiye ۱. پاک کردن؛ پاکیزه ساختن.۲. صافی کردن؛ بیآلایش کردن چیزی؛ خالص کردن؛ پالودن.۳. امری یا کاری را تمام کردن و انتظام دادن.۴. رفع اختلاف کردن.〈 تصفیهٴ حساب: = تسویهحساب
-
پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pākize ۱. پاک؛ تمیز.۲. [مجاز] بیآلایش؛ صاف؛ صافی؛ بیغش.〈 پاکیزه کردن: (مصدر متعدی) = 〈 پاک کردن
-
پالاییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] pālāy(')idan ۱. صاف کردن؛ صافی کردن.۲. بیختن.۳. مصدر لازم) تراویدن: ◻︎ چو نمدار جامه که بدهیش تاب / بیفشاریش زو بپالاید آب (اسدی: ۱۴۰).
-
پالودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: pālūtan] [قدیمی] pāludan ۱. صاف کردن.۲. پاک کردن.۳. چیزی را از صافی یا غربال در کردن.۴. ذوب کردن.۵. ریختن.۶. از میان برداشتن.۷. (مصدر لازم) صاف شدن.۸. (مصدر لازم) پاک شدن از آلودگی؛ پاکیزه شدن: ◻︎ ره داور پاک بنمودشان / از آلودگی...
-
فیلتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: filtre] filter ۱. پارچه، کاغذ، یا وسیلهای دارای مادۀ جاذب برای تصفیه کردن گاز یا مایع؛ صافی؛ پالایه.۲. (عکاسی) ورقۀ نازک از جنس طلق رنگی که برای تفسیر رنگ نور، در مقابل عدسی دوربین عکاسی قرار میگیرد.
-
صاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: صافی] sāf ۱. پاکیزه؛ خالص؛ بیآلایش.۲. مسطح؛ هموار.۳. بیچینوچروک.۴. [مجاز] آفتابی.〈 صاف کردن: (مصدر متعدی)۱. مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود: ◻︎ پیر مغان ز توبهٴ ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به...
-
غش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: غشْی] (پزشکی) qaš حالت از بین رفتن هوشیاری، بهسبب بیماریهای عصبی، قلبی، و مانند آنها؛ بیهوشی.〈 غش کردن: (مصدر لازم) (پزشکی) از حال رفتن بهسبب هیجان حاد یا بیماری قلبی؛ بیهوش شدن: ◻︎ زآن شراب ناب بیغش ده که اندر ص...