کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صافي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صافی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی] sāfi ۱. ظرفی با سوراخهای ریز که در آن برخی از خوردنیها را صاف میکنند یا آب آنها را میگیرند.۲. هر نوع ابزاری که بهوسیلۀ آن مایعی را صاف میکنند.
-
صافی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sāfi ۱. پاکیزه؛ خالص؛ ناب.۲. پاک و روشن؛ زلال؛ صاف.〈 صافی شدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. پاک و پاکیزه شدن؛ بیآلایش شدن: ◻︎ بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی (سعدی۲: ۵۸۷).۲. [مجاز] بیغلوغش شدن.
-
صافی درون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] sāfidarun صافیضمیر؛ پاکدرون؛ پاکباطن: ◻︎ از آن تیرهدل مرد صافیدرون / قفا خورد و سر برنکرد از سکون (سعدی۱: ۱۲۳).
-
صافی دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] sāfidel ۱. پاکدل؛ سادهدل؛ بیکینه.۲. (صفت) صاف و روشن: ◻︎ طریق صدق بیاموز از آب صافیدل / بهراستی طلب آزادگی ز سرو چمن (حافظ: ۱۰۲۰).
-
جستوجو در متن
-
پالیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] pālide ۱. صافیکرده؛ صافیشده.۲. کاویده؛ جستجوشده.
-
پالاییده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pālāy(')ide صافیشده؛ صافشده.
-
پالاینده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pālāyande صافکننده؛ صافیکننده.
-
پالایش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) pālāyeš صاف کردن؛ صافی کردن؛ تصفیه.
-
پالایش گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pālāyešgar صافیکننده؛ تصفیهکننده؛ پالاینده.
-
مروق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moravvaq ۱. صافشده؛ صافی؛ بیدُرد.۲. دارای رواق.
-
پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pākize ۱. پاک؛ تمیز.۲. [مجاز] بیآلایش؛ صاف؛ صافی؛ بیغش.〈 پاکیزه کردن: (مصدر متعدی) = 〈 پاک کردن
-
رایق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: رائق] [قدیمی] rāyeq ۱. خالص؛ صاف؛ صافی.۲. پسندیده؛ مطلوب؛ خوشایند و نیکو.۳. خوشرو.
-
سلاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سُلافات] [قدیمی] solāf آنچه از آب انگور تخمیر شده و در صافی ریخته قبل از فشردن بچکد و فرو بریزد و آن بهترین نوع شراب است؛ می.
-
صوفی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) [عربی: صوفیّ] (تصوف) sufi پیرو طریقۀ تصوف: ◻︎ دل از عیب صافی و صوفی به نام / به درویشی اندر دلی شادکام (فردوسی: ۵/۵۴۱).