کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صادر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صادر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، مقابلِ وارد] [قدیمی] sāder بیرونرونده.
-
جستوجو در متن
-
محکوم به
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (حقوق) mahkumonbeh آنچه در مورد آن حکم صادر شده.
-
محکوم علیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مُحکومٌعلَیه] (حقوق) mahkumon'ala(e)yh کسی که حکم به زیانش صادر شده.
-
محکوم له
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (حقوق) mahkumonlah کسی که حکم به نفع او صادر شده؛ دادبرده.
-
اصدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'esdār ۱. صادر کردن؛ فرستادن.۲. بازگردانیدن.
-
دادباخته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) (حقوق) dādbāxte کسی که حکم به زیان او صادر شده؛ محکومعلیه.
-
ابلاغیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (حقوق) 'eblāqiy[y]e دستور یا حکمی که از طرف مقام رسمی صادر میشود.
-
گمرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی، مٲخوذ از ایتالیایی] (اقتصاد) gomrok مالیاتی در مرز که از کالاهای وارد یا صادر شده، اخذ میکنند.
-
آکتینیوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: actinium] (شیمی) 'āktiniyom عنصر رادیوآکتیو که در سنگهای معدنی اورانیوم پیدا میشود و اشعۀ بتا صادر میکند.
-
استوارنامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (سیاسی) 'ost[o]vārnāme معرفینامه، اعتبارنامه، و حکم انتصاب سفیر یا وزیرمختار که از طرف دولت صادر میشود تا در کشور دیگر به رئیس آن کشور ارائه دهد؛ اعتبارنامه.
-
شناسنامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šenāsnāme دفترچه یا ورقهای شامل نام، نام خانوادگی، نام پدر و مادر، تاریخ تولد، و مشخصات دیگر فرد که ادارۀ ثبت احوال آن را صادر میکند؛ ورقۀ هویت.
-
صادرات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] sāderāt ۱. [مقابلِ واردات] (اقتصاد) کالاهایی که از کشوری به کشور دیگر فرستاده میشود.۲. [جمعِ صادَرة] [قدیمی] = صادر
-
واخواهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (حقوق) vāxāhi اعتراض نسبت به حکمی که در مورد فرد غایب در دادرسی صادر شده؛ اعتراض نسبت به حکم غیابی.
-
دادستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) dādsetān ۱. (حقوق) نمایندۀ دولت در دادگاه که ادعانامه دربارۀ تبهکاران صادر میکند؛ مدعیالعموم.۲. [قدیمی] کسی که داد کسی را از دیگری بگیرد؛ ستانندۀ داد؛ داور؛ دادرس.