کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرخوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شیرخوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹شیرخواره، شیرخور› širxār ویژگی بچهای که غذای اصلی او شیر است.
-
جستوجو در متن
-
مسترضع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostarze' شیرخوار.
-
شیرخوارگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) širxārgāh مؤسسهای که در آنجا کودکان شیرخوار را نگهداری میکنند؛ دارالرضاعه.
-
کهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kahre ۱. بزغالۀ شیرمست.۲. بزغالۀ شیرخوار.
-
رضیع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] razi' ۱. کودک شیرخوار.۲. همشیر؛ برادر همشیر.
-
قنداق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] qondāq ۱. (نظامی) قسمت ته تفنگ که از چوب ساخته میشود.۲. پارچهای که کودک شیرخوار را در آن میبندند؛ قنداقه.
-
پستانک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pestānak ۱. چیزی شبیه نوک پستان که از لاستیک درست میکنند و در دهان کودک شیرخوار میگذارند.۲. ظرف شیشهای که در آن شیر میریزند و کودک را با آن شیر میدهند.۳. هرچیزی که شبیه پستان باشد.۴. (زیستشناسی) = سنجد