کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیب رو به مشرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پای شیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāyšib = پاشیب
-
شیب پالا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] šibpālā ترشیپالا؛ ظرف مسی سوراخدار برای صاف کردن شربت، ترشی، و مانند آن.
-
جستوجو در متن
-
بتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bato[w] ۱. مشرق.۲. جای آفتابگیر؛ جایی که رو به آفتاب باشد و غالباً آفتاب به آن بتابد.
-
سرازیری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sarāziri ۱. سراشیبی؛ شیبداری.۲. راهی که رو به نشیب برود.
-
شمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شِمال] šo(e)māl ۱. [مقابلِ یمین] طرف چپ؛ سمت چپ.۲. [مقابلِ جنوب] (جغرافیا) طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد.۳. (صفت) [قدیمی] شوم؛ نامبارک؛ بدیمن.
-
سراشیب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سرشیب› sarāšib ۱. دارای شیب؛ نشیبدار.۲. (قید) رو به پایین.۳. (اسم) سرازیری.
-
جنوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جَنوب، جمع: جنائب] jo(a)nub ۱. [مقابلِ شمال] (جغرافیا) یکی از چهار جهت اصلی برابر با طرف دست راست کسی که رو به مشرق ایستاده باشد.۲. [مجاز] شهرها و سرزمینهای واقع در جنوب کشور.۳. [مقابلِ شمال] [قدیمی] بادی که از سمت جنوب میوزد.
-
جابلقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] ‹جابلق› [قدیمی] jābo(a)qā ۱. شهری خیالی در مشرق: ◻︎ ای پسر بنگر به چشم دل در این زرینسپر / کاو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند (ناصرخسرو: ۳۸۹).۲. [مجاز] مشرق.
-
توجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tavajjoh رو کردن؛ روی آوردن؛ رو گرداندن به طرف چیزی.
-
نویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] novidan زاری کردن؛ نالیدن: ◻︎ کنون زود پیرایه بگشای و رو / به پیش پدر رو بهزاری بنو (فردوسی: ۱/۲۲۰).
-
سربالا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سرابالا› sarbālā ۱. [مقابلِ سرازیر] آنچه رو به بلندی باشد؛ روبهبالا.۲. (اسم) [مقابلِ سراشیب] راهی که رو به بلندی برود.۳. [عامیانه] همراه با بیاعتنایی؛ سرد.
-
مستشرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mostašreq کسی که آشنا و دانا به اوضاع و احوال ملل مشرق زمین است؛ خاورشناس.
-
قبله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قبلَة] qeble ۱. جهت خانۀ کعبه در شهر مکه که مسلمانان رو بدان نماز میخوانند.۲. سمتی که هنگام گزاردن نماز به آن رو میکنند.۳. کعبه؛ خانۀ کعبه.
-
پشت رو
فرهنگ فارسی عمید
(قید) poštru = پشت 〈 پشتورو〈 پشتورو کردن:۱. برگرداندن و وارونه کردن جامه یا رویۀ لباس که پشت آن به رو بیاید.۲. [مجاز] خلاف واقع نشان دادن.