کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکوه جلال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گردون شکوه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gardunšo(e)kuh بسیاربلند و مرتفع و پرشکوه.
-
شکوه مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šokuhmand دارای وقار و شکوه؛ باشکوهوجلال؛ شکوهناک.
-
جستوجو در متن
-
جلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] jalāl ۱. بزرگی؛ بزرگواری.۲. عزت؛ شکوه.
-
اجلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ejlāl ۱. بزرگ و محترم شمردن؛ گرامی داشتن.۲. بزرگواری؛ شکوه و جلال.
-
احتشام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehtešām ۱. شکوه؛ جلال.۲. [قدیمی] شرمگین شدن.۳. [قدیمی] صاحب خدم و حشم شدن؛ حشمت و بزرگی و جاه و جلال یافتن.۴. [قدیمی] شرم داشتن؛ حیا کردن.
-
کر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: کرّ] [قدیمی] kar[r] حمله؛ هجوم.〈 کروفر: [قدیمی]۱. حمله کردن به دشمن و سپس فرار کردن؛ حمله و گریز.۲. [مجاز] جلال و شکوه؛ شوکت و حشمت.
-
جاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی باستان] jāh ۱. مقام؛ مکان؛ منزلت؛ جایگاه؛ قدر و شرف؛ علو منزلت؛ شٲن و جلال.۲. فر و شکوه.
-
وقار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: وَقار] va(e)qār ۱. حالت فرد بامتانت و سنگین.۲. آرامی؛ آهستگی.۳. [قدیمی] شکوه و جلال؛ عظمت.
-
اشکوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشکه› [قدیمی] 'oškuh ۱. شکوه؛ جاه و جلال؛ شٲن و شوکت.۲. مهابت؛ هیبت: ◻︎ صدق موسی بر عصا و کوه زد / بلکه بر دریای پراشکوه زد (مولوی: ۷۸۶).
-
طمطراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟، مرکب از طرنب یا طرم + طراق؟] tomtorāq, tamtarāq ۱. کرّوفرّ.۲. نمایش شکوه و جلال؛ خودنمایی.۳. (اسم صوت) [قدیمی] سروصدا: ◻︎ چند حرف طمطراق و کاربار / کار و حالِ خود ببین و شرم دار (مولوی: ۱۲۹).
-
پنج نوبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [قدیمی] panjno[w]bat ۱. پنج باری که در طول شبانهروز بر در سرای پادشاهان کوس، دهل، یا نقاره مینواختند. Δ گویند در زمان اسکندر در شبانهروز سه نوبت میزدند و در زمان سنجر پنج نوبت شد.۲. پنجوقت نماز؛ اوقات نمازهای پنجگانه.&...
-
دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dam ۱. نفَس.۲. (بن مضارعِ دمیدن) = دمیدن۳. هوا.۴. (زیستشناسی) هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل میشود.۵. بخار.۶. هوای خفه؛ هوای سنگین که قابل تنفس نباشد: این مستراح دم دارد.۷. آه.۸. بانگ و آواز.۹. [مجاز] لحظه؛ هنگام؛ وقت.۱۰. لب ...