کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکر
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ شکردن) šekar ۱. = شکردن۲. شکرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دشمنشکر.
-
شکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] še(a)kar ۱. مادۀ بلوری، سفید، و شیرینی که از چغندر قند یا نیشکر گرفته میشود و برای ساختن قند و نبات یا شیرین کردن بعضی خوراکیها و آشامیدنیها به کار میرود.۲. (صفت) [مجاز] خوشایند؛ مطبوع (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شکرخواب.
-
شکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] šokr سپاسگزاری کردن؛ سپاس داشتن؛ ثنا گفتن بر احسان کسی؛ سپاس؛ سپاسگزاری.
-
واژههای مشابه
-
گل شکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. سنسکریت] [قدیمی] golša(e)kar معجونی از گلبرگهای گلسرخ و شکر یا قند که در قدیم به عنوان مسهل به کار میرفت؛ گلقند: ◻︎ صدهزاران جان تلخیکش نگر / همچو گل آغشته اندر گلشکر (مولوی: ۱۳۱)، ◻︎ گر گلشکر خوری به تکلّف زیان کند / ور نان خ...
-
دشمن شکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] došmanšekar دشمنشکرنده؛ کسی که دشمن خود را درهم شکند و خرد کند.
-
جان شکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جانشکار› [قدیمی، مجاز] jānšekar ۱. شکارکنندۀ جان؛ گیرندۀ جان؛ جانستان: ◻︎ گهی خونم بدان زلف دوتای پرشکن ریزد / گهی خوابم بدان چشم سیاه جانشکر بندد (عبدالواسع جبلی: مجمعالفرس: جانشکر).۲. (اسم) عزرائیل.۳. (اسم) دلبر؛ معشوق.
-
نی شکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. سنسکریت] (زیستشناسی) neyše(a)kar نوعی نی با برگهای دراز، گلهای سرخ کمرنگ، و ساقههای بلند که در آن مغزی وجود دارد که دارای مادۀ قند است و از آن قند و شکر درست میکنند.
-
جستوجو در متن
-
شکراندا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] šekar[']andā آمیختهبهشکر؛ هر چیزی که شکر در آن داخل کنند.
-
شکرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] šekarak ۱. هرچیز مانند شکر؛ چیزی که به شکل شکر باشد.۲. آنچه مانند شکر شیرین باشد.
-
حمد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hamd ستایش کردن؛ شکر کردن؛ ستایش؛ ستودن؛ ثناگویی؛ سپاس؛ شکر.
-
شکران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ کفران] [قدیمی] šokrān شکر کردن؛ شکر گفتن؛ سپاسگزاری کردن؛ سپاسداری.
-
شکرپاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] šekarpāre ۱. پارۀ شکر؛ قطعۀ شکر.۲. آنچه مانند شکر شیرین باشد.۳. زردآلوی بسیارشیرین.
-
شکرخیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [سنسکریت. فارسی] šekarxiz ۱. جایی که نیشکر میکارند و شکر بسیار میگیرند.۲. جایی که شکر فراوان باشد.