کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شِقِّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شقّ] [قدیمی] šaq[q] ۱. پاره کردن؛ شکافتن؛ دریدن.۲. متفرق ساختن.۳. (اسم) [جمع: شُقُوق] چاک؛ شکاف.۴. (صفت) جای شکافته و دریده.۵. (اسم) نصف از هر چیز.۶. (اسم) صبحدم.
-
شق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šeq[q] ۱. نیمۀ بدن؛ یک طرف بدن.۲. نیمۀ برابر و مساوی از چیزی؛ نیمۀ چیزی.۳. ناحیه.۴. کرانه؛ سو.
-
گردن شق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [عامیانه، مجاز] gardanša[q]q ۱. شخص متکبر و مغرور.۲. سرکش.
-
کله شق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] kallešaq[q] سرسخت؛ خودرٲی؛ لجوج.
-
واژههای همآوا
-
شغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šaq ۱. شاخ حیوان.۲. [مجاز] شاخ جانور.۳. ظرف شرابی که از شاخ گاو ساخته شده باشد: ◻︎ به بازی و خنده گرفت و نشست / شغ گاو و دنبال گرگی به دست (فردوسی: لغتنامه: شغ).
-
شق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شقّ] [قدیمی] šaq[q] ۱. پاره کردن؛ شکافتن؛ دریدن.۲. متفرق ساختن.۳. (اسم) [جمع: شُقُوق] چاک؛ شکاف.۴. (صفت) جای شکافته و دریده.۵. (اسم) نصف از هر چیز.۶. (اسم) صبحدم.
-
شق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šeq[q] ۱. نیمۀ بدن؛ یک طرف بدن.۲. نیمۀ برابر و مساوی از چیزی؛ نیمۀ چیزی.۳. ناحیه.۴. کرانه؛ سو.
-
جستوجو در متن
-
شقوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ شقّ] [قدیمی] šoquq = شَق
-
پی سفید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ سبزپا] ‹پیسپید، سپیدپی› [قدیمی، مجاز] peysefid ۱. سپیدپا.۲. خوشقدم؛ خجستهپی: ◻︎ شد کار سخت بر ما هرچند پیسفیدیم / ماندیم در کشاکش از شقکمانی خویش (مخلص کاشی: لغتنامه: پیسفید).