کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شَهِيدٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شهید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: شهداء] šahid ۱. کشتهشده در راه خدا.۲. از نامهای خداوند.
-
جستوجو در متن
-
شهدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شهداء، جمعِ شهید] šohadā = شهید
-
شهیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: شهیدَة، مؤنثِ شهید] [قدیمی] šahide = شهید
-
ابیشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'abiše بیکار: ◻︎ در کوی تو ابیشه همیگردم ای نگار / دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۰).
-
چارگوشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čārguši = چهارگوشی: ◻︎ چارگوشی و چارگوشهٴ باغ / گر به دست آیدت فرومگذار (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۰).
-
جاخسوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جاخشوک، جاغسوک› jāxsuk = داس: ◻︎ ای خواجه با بزرگی و اَشغال چی تو را / برگیر جاخسوک و بر او میدرو حشیش (شهید بلخی: صحاحالفرس: جاخسوک).
-
ولیک
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [مٲخوذ از عربی، مخففِ ولیکن] [قدیمی] valik = لکن: ◻︎ دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۳).
-
هکذا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] ‹هکذی› hākazā اینچنین؛ همچنین؛ بههمینترتیب: ◻︎ از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی / بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذا (منوچهری: ۱۳۱).
-
عاشورا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عاشوراء] ‹عشوری، عشور، عاشوری› 'āšurā روز دهم ماه محرم که حسینبن علی در کربلا شهید شد و شیعیان در این روز عزاداری میکنند.
-
شهادت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شهادة] šahādat ۱. گواهی دادن.۲. (حقوق، فقه) بیان کردن آنچه به چشم دیده شده در نزد حاکم و قاضی.۳. (فقه) گواهی دادن به یگانگی خدا.۴. شهید شدن؛ کشته شدن در راه خدا.
-
چشم پنام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چشمبنام، چشمپناه› [قدیمی] če(a)šmpanām چیزی که برای دفع چشمزخم درست کنند، مانند دعا، طلسم یا مهره؛ چشمارو؛ چشموهام؛ چشموهم: ◻︎ بتا نگارا از چشم بد بترس و مکن / چرا نداری با خود همیشه چشمپنام (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۳).
-
تلاتوف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تلاتف› [قدیمی] talātuf ۱. پلید؛ چرکین؛ کثیف: ◻︎ زنی پلشت و تلاتوف و اهرمنکردار / نگر نگردی از گرد او که گرم آیی (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۷).۲. (اسم) شوروغوغا.
-
زاروار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zārvār ۱. زارمانند؛ خوار و زبون.۲. بینوا: ◻︎ بی تو ار خواسته مبادم و گنج / همچنین زاروار با تو رواست (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۲۸).۳. ناتوان.
-
سناد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) senād در عروض، از عیوب قافیه و آن اختلاف ردف است خواه اصلی باشد یا زائد، مانند زندگانی و نشینی، قدر و صبر. Δ شاعران عرب اجتماع واو و یا را در ردف اصلی جایز میدانند و مثلاً عمود و شهود را با عمید و شهید قافیه میکنند.