کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شَهِدَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šahd عسل؛ انگبین.
-
واژههای همآوا
-
شهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šahd عسل؛ انگبین.
-
جستوجو در متن
-
نوش آفرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) nuš[']āfarin آنکه شهد و شیرینی سازد.
-
نوش آگین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nuš[']āgin پر از شهد و شیرینی.
-
نوش آمیغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nuš[']āmiq آمیخته به شهد و شیرینی.
-
فنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] fang = حنظل: ◻︎ تلخی خشمش ار به شهد رسد / باز نتوان شناخت شهد از فنگ (فرخی: ۲۱۰).
-
انگبین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: angubīn] ‹انجبین› 'angabin ۱. عسل.۲. هر چیز شیرین.۳. شیره؛ شهد (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ترانگبین، سرکنگبین.
-
کش
فرهنگ فارسی عمید
(حرف + ضمیر) [مخففِ که اش] [قدیمی] keš که اش؛ که او را: ◻︎ حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو / کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است (حافظ: ۹۶).
-
شترغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشترغاز› (زیستشناسی) [قدیمی] šotorqāz ریشۀ گیاه انگدان که آن را با سرکه میخورند: ◻︎ تو شهد نیستانی و در کام نیاری / او کامه بیاورد و شترغاز نیابد (سوزنی: ۳۸۵).
-
غنوند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qonvand ۱. عهد؛ پیمان.۲. شرط: ◻︎ به پیمان و سوگند و غنوند و عهد / تو ایدر سخن یاد کن همچو شهد (فردوسی: لغتنامه: غنوند).
-
پرویزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پروزن، پریزن، بریزن، پرویز، پریز، غرویزن، غریزن› [قدیمی] parvizan = غربال: ◻︎ به پرویزن معرفت بیخته / به شهد عبارت برآمیخته (سعدی۱: ۷۰)، ◻︎ کرده از گرز و نیزه بر دشمن / استخوان آرد و پوست پرویزن (سنائی: ۲۴۵).
-
شرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šarang ۱. سَم؛ زهر: ◻︎ تیر ستم فلک خدنگ است / شهد شرۀ جهان شرنگ است (انوری: ۲۱).۲. هرچیز تلخ.۳. (زیستشناسی) = حنظل
-
آبکامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābkāme ۱. نانخورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند: ◻︎ هزار شکر که با تلخ و شور خود ای چرخ / نهایم منتظر شهد و آبکامهٴ تو (مؤمن استرآبادی: لغتنامه: آبکامه).۲. گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند ...