کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šux ۱. چرک بدن.۲. چرک لباس: ◻︎ اگر شوخ بر جامهٴ من بُوَد / چه باشد دلم از طمع هست پاک (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۸).
-
شوخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šux ۱. شاد؛ خوشحال؛ زندهدل.۲. بذلهگو؛ اهل مزاح.۳. [قدیمی] خوشگل.۴. [قدیمی] گستاخ.〈 شوخوشنگ: [قدیمی] خوشگل و ظریف.
-
واژههای مشابه
-
شوخ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] šuxče(a)šm ۱. شوخدیده؛ بیشرم، بیحیا، گستاخ.۲. (اسم، صفت) زیبا.
-
شوخ چشمی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] šuxče(a)šmi گستاخی؛ بیشرمی.
-
شوخ طبع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] šuxtab' خوشطبع؛ بذلهگو.
-
جستوجو در متن
-
لوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] lo[w]de شوخ؛ خوشطبع.
-
مزاح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mazzāh بسیار شوخیکننده؛ بسیارشوخ.
-
توسن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) to[w]san ۱. وحشی؛ رامنشده.۲. اسب شوخ و سرکش.
-
وقیح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] vaqih ۱. بیشرم؛ شوخچشم؛ بیحیا؛ پررو و گستاخ.۲. زشت؛ ناپسند.
-
بازیگوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bāziguš ۱. ویژگی کودک یا کسی که به سرگرمی و کارهای غیرجدی علاقۀ بسیار دارد.۲. [قدیمی، مجاز] شوخ.
-
فکاهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فُکاهة] [قدیمی] fokāhat ۱. خوشطبع بودن؛ شوخ و خندان بودن؛ سخنان خندهدار گفتن و خندیدن.۲. خوشطبعی؛ خوشمنشی؛ مزاح.
-
شنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šang ۱. [عامیانه] شنگل؛ شنگول.۲. [قدیمی] شوخ؛ ظریف.۳. [قدیمی] زیبا؛ خوشگل.۴. (اسم) [قدیمی] عیار.
-
کدوخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kadux حمام؛ گرمابه؛ گرمخانه: ◻︎ پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کدوخ / با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سِحر شوخ (رودکی: لغتنامه: کدوخ).