کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شهری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
متوطن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motavatten کسی که در شهری اقامت کند و آنجا را وطن خود قرار دهد.
-
مسافرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مسافَرة] mosāferat از شهری به شهر دیگر رفتن؛ سفر کردن.
-
مغلغل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moqalqal مکتوب و رسالهای که از شهری به شهر دیگر فرستاده شود.
-
ممنوع الورود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mamnu'olvorud آنکه یا آنچه وارد کردنش به شهری یا کشوری منع شده.
-
دارالمؤمنین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] dārolmo'menin ۱. سرای مؤمنان.۲. [مجاز] شهری که مؤمنان در آن بسیار باشند.
-
بنه کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bonekan حرکت دستهجمعی یک خانواده با تمام اموال و دارایی از جایی به جایی یا از شهری به شهر دیگر.
-
مدینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مدینَة، جمعِ مُدن و مدائن] [قدیمی] madine شهر.〈 مدینهٴ فاضله: شهری خیالی که مردم آن جهت بهدست آوردن سعادت حقیقی کوشش کنند و ادارۀ چنین مدینهای در دست فاضلان و حکیمان باشد.
-
جلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] jallāb ۱. کسی که بنده و برده را از شهری به شهر دیگر برای فروش ببرد.۲. جلبکننده؛ به طرفیکشنده.
-
فگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹افگار، فگال، فکار› [قدیمی] fagār ۱. زخمی؛ مجروح.۲. آزرده؛ رنجور: ◻︎ که زشت است پیرایه بر شهریار / دل شهری از ناتوانی فگار (سعدی۱: ۵۴).
-
پایتخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پاتخت› pāytaxt شهری که مرکز سیاسی یک کشور، محل اقامت پادشاه یا رئیسجمهوری و هیئت دولت باشد.
-
پرکرشمه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porkerešme باناز و غمزۀ بسیار؛ پرناز: ◻︎ شهریست پرکرشمهٴ حوران ز ششجهت / چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم (حافظ: ۶۷۴ حاشیه).
-
تراموا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: tramway] terāmvā قطار برقی درونشهری که بر روی خطآهنی که در خیابانها قرار دارد، حرکت میکند؛ قطار خیابانی.
-
توطن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tavatton ۱. وطن اختیار کردن؛ شهری را وطن خود قرار دادن.۲. [قدیمی] جا گرفتن.۳. [قدیمی] خود را برای امری یا پیشامدی آماده کردن و دل بر آن نهادن.
-
دارالاماره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دارالامارَة] [منسوخ] dārol'emāre ۱. سرای امیر؛ قصر فرمانروا.۲. مقر فرماندار؛ ادارۀ حکومتی.۳. شهری که والی یا امیر در آن اقامت دارد.
-
دارالظلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] dārozzolm ۱. خانۀ ستم؛ جای ستمکاری.۲. سرای ظالم.۳. شهری که مردم به یکدیگر یا فرمانروایان به مردم ظلم و ستم کنند.