کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شهادت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شهادت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شهادة] šahādat ۱. گواهی دادن.۲. (حقوق، فقه) بیان کردن آنچه به چشم دیده شده در نزد حاکم و قاضی.۳. (فقه) گواهی دادن به یگانگی خدا.۴. شهید شدن؛ کشته شدن در راه خدا.
-
واژههای مشابه
-
شهادت نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] šahādatnāme گواهینامه.
-
جستوجو در متن
-
گواهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) ‹گوایی› go(a)vāhi شهادت: ◻︎ دل من همی داد گفتی گوایی / که باشد مرا روزی از تو جدایی (فرخی: ۳۹۴).〈 گواهی خواستن: (مصدر متعدی) از کسی شهادت خواستن؛ به شهادت طلبیدن.〈 گواهی دادن: (مصدر لازم) شهادت دادن.
-
مسبحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مسبّحَة] [قدیمی] mosabbehe انگشت شهادت؛ سبابه.
-
مشهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مشاهد] [قدیمی] mašhad ۱. محل حاضر شدن مردم؛ محضر؛ محل حضور.۲. محل شهادت؛ شهادتگاه.۳. مزار و آرامگاه یکی از ائمه.
-
قتل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qatl ۱. کشتن.۲. شهادت یکی از امامان شیعه: روز قتل.
-
سبابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سبّابَة، مؤنثِ سباب] sabbābe انگشت شهادت؛ انگشت بین ابهام و وسطی؛ انگشت دشنام؛ انگشت اشاره.
-
شهادتین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شهادتَین و شهادت، تثنیۀ شهادة] šahādateyn گفتن «اشهد ان لااله الاالله» و «اشهد ان محمداً رسولالله». شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر اسلام.
-
اربعین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'arba'in ۱. روز چهلم شهادت حسینبن علی.۲. روز چهلم درگذشت کسی.۳. (تصوف) = چله۲۴. [قدیمی] چهل روز.۵. [قدیمی] چهل.
-
تشهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašahhod ۱. طلب گواهی کردن؛ شاهد خواستن.۲. کلمۀ شهادت (اشهد ان لا اله الا اللّه) گفتن.۳. گفتن شهادتین در نماز پس از دو سجدۀ رکعت دوم و رکعت آخر.
-
ملک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] molk ۱. سرزمین؛ مملکت.۲. (اسم مصدر) پادشاهی.۳. شصتوهفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه؛ ساعة؛ منجیة؛ واقیة؛ مانعة؛ تبارک.۴. [مقابلِ ملکوت] جهان محسوسات؛ عالم شهادت.
-
جرح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] jarh ۱. زخم.۲. (حقوق) باطل کردن شهادت؛ رد کردن گواهی گواهان.۳. [قدیمی] بد گفتن.۴. [قدیمی] عیب.〈 جرحوتعدیل: [مجاز] حذف و اصلاح پارهای از کلمات و مطالب نوشتهای برای معتدل ساختن آن.
-
عدل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'adl ۱. داد دادن؛ دادگری کردن.۲. (قید) [عامیانه] دقیقاً؛ درست: حرفهایم را عدل گذاشت کف دستش.۳. (صفت) [قدیمی] کسی که شهادت او مقبول باشد؛ عادل.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] از نامهای خداوند.