کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šah] [قدیمی] šah = شاه
-
شه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [قدیمی] šoh در مقام نفرت و کراهت بر زبان میآورند: ◻︎ شه بر آن عقل و گزینش که تو راست / چون تو کان جهل را کشتن سزاست (مولوی: ۲۶۷).
-
واژههای مشابه
-
شه بالا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šahbālā = شاهبالا
-
شه بندر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [منسوخ] šahbandar = شاهبندر
-
شه مات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاهمات› (ورزش) [قدیمی] šahmāt در شطرنج، هنگامی که مهرۀ شاه مات شود.
-
واژههای همآوا
-
شح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] šah[h] بخیل.
-
شح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شحّ] [قدیمی] šoh[h] ۱. بخیل شدن؛ بخل؛ زفتی.
-
جستوجو در متن
-
باش بندر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی. فارسی] [قدیمی] bāšbandar رئیس بندر؛ شاهِ بندر؛ شهِ بندر.
-
کسندر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kasandar ناکس؛ نااهل: ◻︎ سزد ارچه او نیز تکبر کند / که شه نیکویی با کسندر کند (عنصری: ۳۵۴).
-
شهانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹شاهانه› [قدیمی] šahāne ۱. مانند شاهان.۲. (صفت نسبی، منسوب به شه) مربوط به شاه.
-
برروشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: warwīšnīk] [قدیمی] barravešn گرونده؛ مؤمن: ◻︎ شفیع باش برِ شه مرا بدین زلت / چو مصطفی برِ دادار بر روشنان را (دقیقی: ۹۵).
-
مازندری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مازندر [= مازندران]) [قدیمی] māzandari = مازندرانی: ◻︎ از این گشتهای گر بدانی تو بنده / شه شگنی و میر مازندری را (ناصرخسرو: ۱۴۳).