کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنگرف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شنگرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شنجرف، شنجر، سنجرف، زنجرف› šangarf ۱. (زمینشناسی) یکی از انواع سنگهای معدن جیوه که در معادن بهصورت توده یا رشته و رگه پیدا میشود، غبارش سرخ یا قهوهایرنگ است و در نقاشی به کار میرود؛ سولفور جیوه؛ اکسید سرخ سرب.۲. (زیستشناسی) کرمی باریک ...
-
واژههای مشابه
-
شنگرف گون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šangarfgun به رنگ شنگرف؛ سرخرنگ.
-
جستوجو در متن
-
زنجرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: شنگرف] ‹شنجرف› (زیستشناسی) [قدیمی] zanjarf = شنگرف
-
زنجفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: شنگرف] (زمینشناسی) [قدیمی] za(e)njafr = شنگرف
-
شنجرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: شنگرف] (زیستشناسی) [قدیمی] šanjarf = شنگرف
-
ستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ آستان] [قدیمی] setān آستانه؛ درگاه؛ درگه؛ جلو در خانه؛ کفشکن: ◻︎ به جای شنگرف اندر نگارهاش عقیق/ به جای ساروج اندر ستانهاش دُرَر (فرخی: ۱۲۹ حاشیه).
-
درونه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] da(o)rune ۱. کمان؛ قوس.۲. =رنگینکمان۳. کمان حلاجی.۴. آنچه به شکل کمان باشد؛ خمیده؛ کمانی: ◻︎ بنفشهزار بپوشید روزگار به برف / درونه گشت چنار و زریره شد شنگرف (کسائی: ۴۴).
-
سجاوندی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) sajāvandi ۱. (ادبی) علائمی که در نقطهگذاری متون به کار میرود.۲. (صفت نسبی، منسوب به سجاوند، ناحیه و کوهی در نزدیکی سیستان) [قدیمی] از مردم سجاوند.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] نقشونگار کردن در صفحۀ کتاب با آب زر و شنگرف.
-
صورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صورة، جمع: صُوَر] surat ۱. صفت؛ نوع؛ وجه؛ شکل.۲. روی؛ رخسار.۳. [قدیمی] پیکر.۴. [قدیمی] نقش.〈 صورت برداشتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [مجاز]۱. لیست کردن؛ سیاهه کردن؛ سیاهه نوشتن.۲. [قدیمی] نقاشی کردن.〈 صورت دادن: (مصدر متعدی) [م...