کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: karr, kar] kar کسی که گوشش نمیشنود؛ ناشنوا.
-
دهان لق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] dahānlaq[q] کسی که نتواند اسرار خود و دیگران را حفظ کند و هرچه میشنود به دیگران بگوید.
-
شنونده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) šenavande ویژگی کسی که صدایی یا سخنی را میشنود؛ گوشدهنده.
-
کرپان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) karapān در آیین زردشتی، کسی که گوش دارد ولی کلام حق را نمیشنود. Δ در زمان زردشت کسانی را که به تعلیمات گوش نمیدادند و مخالفت میکردند کاوی و کرپان میخواندند.
-
شلپوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹شکپوی، شبپوی› [قدیمی] šalpuy صدای پا: ◻︎ توانگر به نزدیک زن خفته بود / که ناگاه شلپوی مردم شنود (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).
-
یارستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم، مصدر متعدی) [قدیمی] yārestan از عهده برآمدن؛ توانستن؛ یارایی داشتن: ◻︎ خرد را و جان را که داند ستود؟ / وگر من ستایم که یارد شنود؟ (فردوسی: ۱/۵).
-
ابطحی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ابطح، جایی میان مکه و منا) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'abtahi از القاب پیامبر اسلام: ◻︎ شعر حسانبن ثابت را به خوشطبعی شنود / پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام (سوزنی: ۲۶۶).
-
تبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tabār ۱. اصلونسب؛ نژاد.۲. خاندان؛ دودمان: ◻︎ چو اندر تبارش بزرگی نبود / نیارست نام بزرگان شنود (فردوسی: لغتنامه: تبار).
-
اصم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: اصمّ] 'asam[m] ۱. (ریاضی) = جذر 〈 جذر اصم۲. (اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن فاعلاتن مفاعیلن فاعلاتن.۳. [جمع: صُمّ] [قدیمی] ویژگی کسی که گوشش نمیشنود؛ کر؛ ناشنوا.۴. [قدیمی] سخت؛ محکم.
-
از
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) 'az ۱. نشاندهندۀ ابتدای مکان: ◻︎ از دور به دیدار تو اندرنگرستم / مجروح شد آن چهرۀ پرحسن و ملالت (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۳)، از تهران تا اصفهان.۲. نشاندهندۀ ابتدای زمان: ◻︎ من از آن روز که در بند توام آزادم / پادشاهم که به دست تو...