کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شناگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شناگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹آشناگر، اشناگر› šenāgar کسی که در آب شنا میکند؛ کسی که شناوری بداند؛ آشنا به آب؛ آبورز.
-
جستوجو در متن
-
اشناگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آشناگر، آشناور، اشناور› [قدیمی] 'ašnāgar شناگر؛ شناور.
-
سباح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sabbāh بسیار شناکننده؛ شناگر.
-
آب باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābbāz ۱. شناگر.۲. غواص.
-
اشناور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آشناور› [قدیمی] 'ašnāvar شناور؛ شناگر؛ شناکننده.
-
آشناگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹اشناگر› 'āš[e]nāgar شناگر؛ شناور؛ آبباز.
-
شناگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) šenāgari عمل شناگر؛ شنا کردن در آب.
-
اردک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (زیستشناسی) 'ordak پرندهای اهلی و شناگر با پاهای پردهدار و پرهای رنگین که قادر به پرواز نیست؛ مرغابی.
-
کرال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: crawl] (ورزش) kerāl سریعترین نوع شنا که به پشت یا سینه صورت میگیرد و شناگر دستها را از بالای سر در آب فرومیبرد.
-
آب آشنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آشناب› [قدیمی] 'āb[']āš[e]nā کسی که شناوری بداند؛ آشنا به آب؛ شناگر: ◻︎ کسی کاندر آب است و آبآشناست / از آب ار چو آتش نترسد رواست (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).
-
آشناور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āš[e]nāvar شناور؛ شناگر؛ آبباز: ◻︎ به ریگ اندر همیشد مرد تازان / چو در غرقاب مرد آشناور (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۳).
-
اردک پوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی. فارسی] (زیستشناسی) 'ordakpuz حیوانی شناگر، تخمگذار، پستاندار، و بومی استرالیا با بدنی پوشیده از مو و منقاری شبیه اردک که نوزادش پس از بیرون آمدن از تخم از پستان مادر شیر میخورد؛ ارنیترنک.
-
غاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (زیستشناسی) qāz پرندهای شناگر، بزرگتر از مرغابی و کوچکتر از قو، با گردن دراز، و پاهای پردهدار که نر و مادهای همشکل دارد. وزنش تا دوازده کیلوگرم میرسد؛ خربط.〈 غاز چراندن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. کار بیهوده کردن.۲. بیکاری؛ ولگر...