کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمایل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شمایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شمائل] šamāyel ۱. [جمعِ شِمال و شَمیلَة] [قدیمی] طبعها؛ خویها.۲. شکل؛ صورت.
-
واژههای مشابه
-
شیرین شمایل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] širinšamāyel زیباروی؛ نیکوروی؛ آنکه چهره و اندام زیبا دارد.
-
جستوجو در متن
-
بهوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) behuš = 〈 بهوش بودن〈 بهوش بودن: [مجاز] هوشیار بودن: ◻︎ بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم / شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم (سعدی۲: ۵۰۵).
-
موزون
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی: مَوزون] mo[w]zun ۱. وزنشده؛ دارای وزن؛ سنجیدهشده.۲. متناسب.۳. دارای تناسب اندام یا حرکات متناسب: ( علیالخصوص کسی را که طبع موزون است / چگونه دوست ندارد شمایل «موزون» (سعدی۲: ۵۴۲).
-
رس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رسّ] ras[s] ۱. (ادبی) در قافیه، واکۀ ā ماقبل حرف رَوی، مانند ā در «آهن» و «لادن» یا ماقبل حرف دخیل، مانند واکۀ ā در «شمایل» و «مایل».۲. [قدیمی] معدن.۳. [قدیمی] ابتدای چیزی.۴. [قدیمی] چاه کهنه.
-
شاخ به شاخ
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹شاخبرشاخ، شاخدرشاخ› šāxbešāx ۱. حالت دو حیوان شاخدار هنگام روبرو شدن باهم و شاخ زدن به یکدیگر.۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] گوناگون و رنگارنگ: ◻︎ پرنده مرغکان گستاخگستاخ / شمایل بر شمایل شاخبرشاخ (نظامی۲: ۱۳۷)، ◻︎ بدین امیدهای شاخدرشاخ / کرم...
-
اعنات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'e'nāt ۱. (ادبی) در بدیع، تکرار حرفی پیش از حرف رَوی یا حرف دیگر قافیه که اگر از آن صرفنظر کنند عیب و نقصی در شعر پیدا نمیشود، مانندِ این شعر: چشم بدت دور ای بدیعشمایل / یار من شمع جمع و شاه قبایل ـ جلوهکنان میروی و باز...
-
اشباع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ešbā' ۱. سیری.۲. بسیار و وافر کردن.۳. پر کردن.۴. (شیمی) جذب کامل یک محلول در حلاّل بهطوریکه بیش از آن حل نشود.۵. (پزشکی) نهایت تحمل بدن برای جذب داروهای طبی.۶. (ادبی) در دستور زبان عربی، سیر خواندن فتحه، کسره، یا ضمه بهط...