کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شلیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شلیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹شلک› šellik ۱. خالی کردن توپ یا تفنگ.۲. (اسم) [مجاز] صدای ناگهانی و بلند خنده.〈 شلیک کردن: (مصدر لازم و مصدر متعدی) آتش کردن و رها کردن گلوله از توپ یا تفنگ؛ تیراندازی کردن با توپ یا تفنگ.
-
جستوجو در متن
-
شلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šellek = شلیک
-
درکردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) darkardan ۱. بیرون کردن؛ خارج کردن.۲. شلیک کردن.۳. [قدیمی] داخل کردن.۴. [قدیمی] مخلوط کردن.
-
گلوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غلوله› golule ۱. هرچیز گرد و بههمپیچیده: گلولهٴ نخ، گلولهٴ پنبه.۲. (نظامی) جسم مخروطیشکل فلزی که با سلاح گرم شلیک میشود.
-
رگبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ragbār ۱. باران تند با قطرههای درشت؛ باران شدید و کمدوام.۲. (اسم مصدر) شلیک یک نوار گلوله بهوسیلۀ مسلسل.
-
تیرباران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مجاز] tirbārān ۱. اعدام کردن محکوم بدینصورت که او را سرپا نگاه دارند و چند تن با تفنگ به طرف او شلیک کنند.۲. [قدیمی] فروریختن تیرهای پیدرپی از هر سو.
-
درشدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) daršodan ۱. شلیک شدن.۲. [قدیمی] مردن.۳. [قدیمی] رفتن.۴. [قدیمی] مشغول شدن.۵. [قدیمی] مخلوط شدن.۶. [قدیمی] درآمدن؛ داخل شدن.