کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شلاق و چوب و حبس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حبس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] habs ۱. زندان.۲. (اسم مصدر) بازداشتن؛ زندانی کردن؛ بازداشت.〈حبس ابد (مؤبد): (حقوق) نوعی حبس که محکوم باید تا آخر عمر در زندان باشد.〈حبس انفرادی: (حقوق) نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن جدا از سایر زندانیان باشد.〈ح...
-
احصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (فقه) [قدیمی] 'ehsār محروم شدن و بازماندن از انجام عمل حج، به دلیل دشمن، بیماری، حبس، و مانند آن.
-
دستاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] dostāq ۱. [منسوخ] حبس و بند.۲. [قدیمی] زندانی با کند و زنجیر.
-
چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čōp] (زیستشناسی) čub قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار میرود.〈 چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن.〈 چوب زدن: (مصدر متعدی)۱. کسی را با چوب کتک زدن.۲. [عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش ...
-
زند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zand دو تکه چوب که آنها را به هم میساییدند تا آتش تولید شود؛ چوب آتشزنه. Δ چوب بالایی را زند و چوب زیری را پازند میگفتند.
-
ارژن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ارزن، ارژنه، ارجن، ارجان› (زیستشناسی) 'aržan درختچۀ بادام کوهی با میوۀ تلخ و چوب سخت و راست که از چوب آن عصا درست کنند و در نواحی کوهستانی و خشک میروید.
-
دیودار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دیبدار› (زیستشناسی) divdār نوعی سرو؛ درختی بسیاربلند و تناور. چوب آن چرب و تندبو. برگهایش ساده و پهن. از چوب آن دکل کشتی درست میکنند؛ صنوبر هندی.
-
چوب پنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čubpambe نوعی چوب بسیارسبک و انعطافپذیر که از پوست بعضی درختان به اندازههای مختلف میسازند و برای بستن سر بطری و ساختن برخی چیزهای دیگر به کار میرود.
-
الک دولک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'alakdolak بازی دو یا چند نفرهای که چوب کوتاهی را روی زمین میگذارند و با چوب درازتر به آن میزند و آن را به هوا پرتاب میکنند و سایر بازیکنان باید آن چوب را در هوا بگیرند؛ چالیک.
-
چوبک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čubak ۱. (زیستشناسی) ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن میکوبند و در شستن پارچه و لباس به کار میبرند؛ چوبک اشنان؛ جوغان؛ بیخ؛ کنشتو؛ کنشتوک؛ غسلج.۲. [مصغرِ چوب] چوب کوچک.۳. چوب کوتاه و باریک که با آن طبل میزنند.
-
چوب پا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čubpā چوب باریک و بلندی شبیه عصا برای کمک در بهتر راه رفتن به اشخاصی که پایشان آسیب دیده است.
-
منتشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mantašā چوب ستبر و گرهدار که قلندران و درویشان به دست میگیرند.
-
منبت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monabbat دارای نقش برجسته و کندهکاریشده روی چوب؛ کندهکاریشده.
-
جماد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ نبات و حیوان، جمع: جمادات] jamād هر چیز بیجان و بیحرکت، از قبیل سنگ، چوب، فلز، و امثال آنها.
-
الکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: alcool، مٲخوذ از عربی: اَلکُحل] (شیمی) 'alkol مایعی فرّار، با طعم تند و سوزان که در صنعت داروسازی و تهیۀ مشروبات الکلی به کار میرود. Δ محمدبن زکریای رازی نخستین کسی است که از تقطیر شراب، الکل گرفت؛ الکل سفید.〈 الکل اتی...