کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شفیع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شفیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: شُفعاء] šafi' ۱. کسی که برای دیگری خواهش عفو یا کمک بکند؛ خواهشگر؛ شفاعتکننده.۲. (حقوق) صاحب شفعه.
-
جستوجو در متن
-
شفعا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شفعاء، جمعِ شفیع] [قدیمی] šofa'ā = شفیع
-
ذریع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] zari' ۱. سریع؛ تیزرو؛ سبکسیر.۲. شفیع.
-
پوزش گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] puzešgar ۱. عذرخواه؛ خواهشگر.۲. شفیع.
-
خواهشگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] xāhešgar ۱. خواهشکننده.۲. شفاعتکننده؛ شفیع.
-
ورفان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹رفان، ورفشان› [قدیمی] varafān آن که درخواست بخشش جرم و گناه کسی را بکند؛ شفیع؛ شفاعتکننده.
-
برروشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: warwīšnīk] [قدیمی] barravešn گرونده؛ مؤمن: ◻︎ شفیع باش برِ شه مرا بدین زلت / چو مصطفی برِ دادار بر روشنان را (دقیقی: ۹۵).
-
خواستار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: xvāstar] xāstār ۱. متقاضی؛ خواهنده؛ خواهان؛ طلبکننده.۲. واسطه؛ شفیع: ◻︎ بریدند سر زآن تن شاهوار / نه فریادرس بود و نه خواستار (فردوسی: ۲/۳۸۰).
-
چارقب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [قدیمی] čārqab = چهارقب: ◻︎ هر شاهبیت من که در این طرز گفتهام / شاهان به گرد چارقب زر نوشتهاند (نظامقاری: لغتنامه: چارقب)، ◻︎ دامنآلوده مکن چارقب هستی را / جامهٴ عاریه را پاک نگه باید داشت (شفیعاثر: لغتنامه: چارقب).
-
پایمرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پامرد› [قدیمی] pāymard ۱. یاریدهنده؛ کمککننده؛ مددکار؛ دستیار؛ دستگیر: ◻︎ در کار عشق دیده مرا پایمرد بود / هر دردسر که دیدم از این پایمرد خاست (خاقانی: ۷۴۷).۲. شفیع؛ میانجی.