کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شفاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شفاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] šaffāf ویژگی هرچیز لطیف و نازک که از پشت آن اشیای دیگر نمایان باشد، مانند بلور و شیشه.
-
جستوجو در متن
-
ارق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ارقّ] [قدیمی] 'araq[q] رقیقتر؛ نازکتر؛ شفافتر.
-
ابواسحاقی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به ابواسحاق) [عربی. فارسی] ‹بواسحاقی› [قدیمی] 'abu'eshāqi نوعی فیروزۀ خوشرنگ و شفاف.
-
طلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تلک] (زمینشناسی) talq جسم معدنی سفید، شفاف و قابل تورق.
-
اسلاید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: slide] (عکاسی) 'eslāyd عکسی که بر روی صفحۀ شفاف گرفته میشود و در دستگاه پروژکتور بر روی پرده منعکس میگردد.
-
انکسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'enkesār ۱. شکسته شدن؛ شکستگی.۲. [مجاز] فروتنی.〈 انکسار نور: (فیزیک) تغییر جهت پرتو نور هنگام عبور یک مادۀ شفاف به مادۀ شفاف دیگر با غلظت متفاوت.
-
برلیان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از فرانسوی: brillant] bereliyān ۱. درخشان؛ درخشنده؛ براق.۲. شفاف.۳. (اسم) الماس بیرنگ و شفاف؛ الماس درشت و گرانبها که برای درخشش بیشتر آن را تراش دادهاند.
-
زلالیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زلالیَّة] (زیستشناسی) zolāliy[y]e مایعی زلال و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی چشم قرار دارد.
-
شبکیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شبکیَّة] (زیستشناسی) šabakiy[y]e پردهای نازک و شفاف در داخل کرۀ چشم؛ پردۀ حساس کرۀ چشم.
-
کلوفان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: colophane] (زیستشناسی) kolofān جسمی سخت، شکننده، و نیمهشفاف که در الکل و اتر حل میشود و مصرف دارویی و صنعتی دارد و برای مالیدن بر روی آرشۀ ویولون به کار میرود.
-
غضروف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غرضوف] (زیستشناسی) qozruf نوعی بافت قابل انعطاف، متراکم و شفاف که در قسمت هایی از بدن مانندِ بینی و گوش وجود دارد؛ کرکرانک؛ کرکرک؛ چرندو.
-
قرنیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قرنیَّة] (زیستشناسی) qarniy[y]e بخشی از پردۀ صلبیه که در جلو چشم قرار دارد و کاملاً شفاف است و نور را بهسهولت از خود عبور میدهد.
-
زجاجیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زجاجیَة] (زیستشناسی) zojājiy[y]e مادهای شفاف شبیه ژلاتین که در حفرۀ درونی کرۀ چشم بین عدسی و شبکیه قرار دارد.
-
زدوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) zo(e)dude پاکشده؛ جلاداده؛ شفاف: ◻︎ می آورد و نار و ترنج و بهی / زدوده یکی جام شاهنشهی (فردوسی: ۳/۳۰۵).