کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعر گفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ارتجال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ertejāl بیاندیشه و بیتٲمل سخن یا شعر گفتن؛ بالبداهه گفتن.
-
تقریض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqriz ۱. بریدن؛ قطع کردن.۲. شعر گفتن در مدح یا ذم کسی.۳. مدح یا ذم کسی گفتن.
-
سراییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) so(a)rāy(')idan ۱. سرود خواندن؛ آواز خواندن.۲. شعر خواندن.۳. شعر گفتن.
-
سرودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: srūtan] sorudan ۱. آواز خواندن.۲. [قدیمی] شعر خواندن.۳. شعر گفتن. * سراییدن.
-
بدیهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: بدیهَة] badihe ۱. بدون طول تفکر، سخن یا شعر گفتن.۲. (اسم) (ادبی) شعر و سخنی که بدون تٲمل گفته شود؛ زودانداز.
-
تشاعر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tašā'or ۱. تظاهر به شاعری کردن؛ خود را شاعر پنداشتن یا شاعر نمایاندن.۲. بهتکلف شعر گفتن.
-
رثا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رثاء] resā ۱. شعر گفتن دربارۀ مرگ کسی با اظهار دلسوزی.۲. [قدیمی] گریستن بر مرده و برشمردن نیکوییهای او.
-
تغنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqanni ۱. سرود گفتن؛ سرود خواندن؛ شعر را به آواز خواندن.۲. آوازهخوانی.۳. توانگر شدن؛ بینیاز شدن.
-
سرواد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرود› [قدیمی] sarvād شعر؛ سخن منظوم: ◻︎ دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل / که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۹).
-
تصنیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: تَصانیف] tasnif ۱. نوشتن کتاب و مرتب کردن آن.۲. (اسم) (موسیقی) قطعهشعری که به آهنگ طربانگیز خوانده میشود.۳. (اسم) کتاب.۴. شعر گفتن.۵. گونهگونه و دستهدسته کردن چیزی؛ صنفصنف کردن.
-
تکرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tekrār ۱. عملی را دو یا چند مرتبه انجام دادن.۲. سخنی را دوباره گفتن.۳. (ادبی) در بدیع، مکرر آوردن کلمهای بهمنظور تٲکید یا غرض دیگر، مانندِ این شعر: باران قطرهقطره همیبارم ابروار / هر روز خیرهخیره از این چشم سیلبار (عسجدی: ۴۱).
-
غزل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qazal ۱. (ادبی) شعری که معمولاً بین هفت تا پانزده بیت سروده میشود و موضوع آن غنایی و عاشقانه است؛ شعر عاشقانه.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] سخن گفتن با زنان و عشقبازی کردن.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] سخنی که در وصف زنان و در عشق آنان گفته شود؛ حدیث ...
-
سهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: سُهُول] sahl ۱. [مقابلِ صعب] آسان.۲. [عامیانه، مجاز] کماهمیت؛ غیرقابل توجه.۳. (اسم) [مقابلِ حزن] [قدیمی] زمین نرم و هموار.〈 سهل ممتنع: (ادبی)۱. نثر خوب که شنیدنش آسان و گفتنش دشوار باشد.۲. شعر خالی از تصنع که گفتن نظیر آن سخت...
-
ذم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ذمّ، مقابلِ مدح] zam[m] بد گفتن؛ نکوهش کردن؛ بدگویی؛ نکوهش؛ نکوهیدن.〈 ذم شبیهبه مدح: (ادبی) در بدیع، ذم کسی بهطوریکه در ابتدا ستایش به نظر آید، مانند این شعر: دیگر مگو که زاهد ما را گذشت نیست / نگذشت اگرچه از سر دنیا، ز دین ...
-
بسیط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: بسائط] basit ۱. ساده؛ بیتکلف.۲. (فلسفه) [مقابلِ مرکب] تجزیهناپذیر؛ ساده.۳. (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن مستفعلن فاعلن مستفعلن فاعلن.۴. [قدیمی] گسترده؛ وسیع.۵. (اسم) [قدیمی] پهنه؛ گسترده: بسیط زمین.〈 اسم بسیط: [مقابلِ اس...