کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شعاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَشِعَّة] šo'ā' نور خورشید؛ روشنی آفتاب؛ روشنایی؛ پرتو؛ خط روشنی که نزدیک طلوع آفتاب به نظر میآید.〈 شعاع دایره: (ریاضی) خط مستقیم که از مرکز دایره به نقطهای از خط دایره متصل میشود و نصف قطر است.
-
جستوجو در متن
-
روشنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ro[w]šanā شعاع؛ فروغ؛ نور.
-
پرتوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (فیزیک) partove شعاعها یا خطهای باریکی که از تابش نور پیدا شود.
-
تشعشع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taša'šo' ۱. شعاع انداختن؛ پرتو افکندن؛ روشنایی دادن.۲. درخشندگی.
-
بردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bordār ۱. برنده؛ حامل.۲. (ریاضی) خط شعاع؛ خط حامل در فیزیک و مکانیک؛ وکتور.
-
ذره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، قید) [عربی: ذرَّة، جمع: ذَرّات] zarre ۱. مقدار اندک از چیزی.۲. (اسم، فاعلی) هریک از اجسام ریزۀ پراکنده در هوا که در شعاع آفتاب دیده میشود.
-
اشنودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹شنودن› [قدیمی] 'o(e)šnudan = شنیدن: ◻︎ پروارنه که ذوق سوختن یافت / نبوَد به شعاع شمع خشنود ـ این حال اگرت عجب نماید / بشنو ز من ار توانی اشنود (عراقی: ۱۳۱)
-
احتراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehterāq ۱. آتش گرفتن؛ سوختن.۲. (نجوم) [قدیمی] نهان شدن یکی از سیارات زحل، مشتری، مریخ، زهره، و عطارد در زیر شعاع خورشید یا مقارنۀ خورشید با یکی از آن پنج سیاره.
-
پرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ پروین] (نجوم) [قدیمی] parv = پروین: ◻︎ سزد که پروین بارد دو چشم من شبوروز / کنون که زاین دو شب من شعاع بر زد پرو (کسائی: لغت فرس۱: ۲۰۵).
-
تحت الشعاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: تحتَالشّعاع] tahtoššo'ā' ۱. [مجاز] کسی یا چیزی که در برابر بزرگتر و مهمتر از خود قرار گیرد و جلوه و نمود نداشته باشد؛ در زیر شعاع؛ در پرتو دیگری.۲. (نجوم) [قدیمی] دوسه روز آخر ماه قمری که جِرم ماه ناپدید میشود.
-
نیزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nēzak] ‹نیزک› neyze نی یا چوب دراز و سخت که بر سر آن آهن نوکتیز نصب کنند.〈 نیزۀ آتشین: [قدیمی، مجاز] شعاع آفتاب.〈 نیزۀ خطی: [قدیمی] نیزۀ راست و بلندی که از محلی در بحرین به نام الخط میآوردهاند.
-
پرتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) parto[w] ۱. روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر شود؛ فروغ؛ روشنی؛ شعاع.۲. اثر؛ تٲثیر: ◻︎ پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است (سعدی: ۶۱).۳. (فیزیک) اشعه.〈 پرتو افکندن: (مصدر لازم)۱. تابیدن؛ درخشیدن.۲. رو...
-
تیغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tiqe ۱. لبۀ تیز هر ابزار باریک و دراز که از آهن یا پولاد درست کنند.۲. دیوار یکلایی نازک که به قطر یک وجهِ باریکترِ آجر ساخته شود.۳. واحد شمارش هر ابزار باریک و دراز که از آهن یا پولاد درست کنند.۴. شعاع؛ تابش: تیغهٴ آفتاب.۵. دیوارۀ باریک سر کو...
-
تیغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tiy] tiq ۱. آلتی فلزی، با لبۀ بسیارتیز که با آن مو میتراشند؛ استره.۲. هر آلت تیز و برنده.۳. شمشیر.۴. (زیستشناسی) خار.۵. بلندی و تیزی سر کوه: ◻︎ چون ز کوه آن طلسمها برداشت / تیغها را به «تیغ» کوه گذاشت (نظامی۴: ۶۶۳).۶. [مجاز] شعاع؛ ت...