کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شش تا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شش طاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم)[فارسی. معرب] (ریاضی) [قدیمی] šeštāq خیمۀ بزرگ ششگوشه؛ نوعی خیمه؛ سراپرده؛ ششخان: ◻︎ فلان ششطاق دیبا را برون بر / بزن با طاق این ایوان برابر (نظامی۲: ۲۵۷).
-
شش عروس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] šeš'arus = ششبانو
-
شش قبرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. مٲخوذ از ترکی] šešqabro(e)qe دشنامی به غلامان و کنیزان سیاهپوست.
-
شش گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šešguše آنچه دارای شش ظلع یا شش زاویه باشد؛ مسدس.
-
شش لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. ترکی] šešlu در ورقبازی، ورقی شش خال دارد.
-
جستوجو در متن
-
تا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ جفت] tā ۱. عدد (در ترکیب با اعداد): دو تا، سه تا، چهار تا.۲. [قدیمی] واحد شمارش پارچه و لباس.
-
تا
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) tā برای بیان آخر و انتهای چیزی: از مشهد تا تهران.
-
تا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) tā = داغداغان
-
تا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاه› tā خمیدگی چیزی، مانند کاغذ و پارچه؛ چین؛ لا.〈 تا شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] دولا شدن؛ خم شدن؛ خمیده شدن.〈 تا کردن: (مصدر متعدی) ‹تا دادن› [عامیانه]۱. دولا کردن.۲. خمیده کردن.۳. عمل کردن؛ رفتار کردن.〈 بد تا کردن: [عامیانه] ب...
-
من البدوِالی الختم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] menalbadve'elalxatm از آغاز تا انجام؛ از سر تا بن؛ از سر تا ته.
-
الخ
فرهنگ فارسی عمید
(اختصار) [عربی، مخففِ الیآخر، الیآخره] 'elax تا آخر؛ تا پایان.
-
حتی الباب
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] hattalbāb تا پیش در؛ تا آستان در.
-
مهماامکن
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] mahmā'amkan تا وقتی که ممکن باشد؛ تا بتوان؛ بهاندازۀ توانایی.
-
حتی الامکان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] hattal'emkān تا بتوان؛ تا جایی که ممکن است.
-
اسپری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'espari = سپری: ◻︎ کمبیش دهر پیر نخواهد شد اسپری / تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی (ناصرخسرو: ۴۵۸).