کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرمنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرمنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šarmande خجل؛ شرمسار؛ شرمگین.
-
جستوجو در متن
-
شرمندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) šarmandegi خجلت؛ شرمساری؛ شرمنده شدن؛ شرمنده بودن.
-
شرم آلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹شرمآلوده› šarm[']ālud شرمنده؛ شرمگین.
-
خجل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: خَجل] xe(a)jel شرمگین؛ شرمنده؛ شرمسار.
-
شرم زد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹شرمزده› [قدیمی] šarmzad خجل؛ شرمسار؛ شرمنده.
-
شرمگن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šarmgen شرمگین؛ خجل؛ شرمسار؛ شرمنده.
-
شرمگین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شرمگن، شرمین› šarmgin خجل؛ شرمسار؛ شرمنده.
-
تخجیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taxjil خجل کردن؛ شرمگین کردن؛ شرمنده ساختن.
-
فاوا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] fāvā ۱. شرمنده: ◻︎ بس که بخشد کف تو دُرّ و گهر / بحر شرمنده گشته و فاوا (عمعق: ۱۹۵).۲. رسوا.
-
منفعل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monfa'el ۱. اثرپذیرفته.۲. شرمنده؛ شرمسار.
-
رسوا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) rosvā کسی که کار زشتش فاش شود و نزد مردم شرمنده و بیآبرو شود؛ بیآبرو؛ بدنام.
-
توریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹تولیدن› [قدیمی] turidan ۱. شرمنده شدن.۲. رمیدن؛ دور شدن و به یکسو رفتن.
-
تشویر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tašvir ۱. اشاره کردن.۲. شرمنده ساختن.۳. شرمساری.۴. آشوب و اضطراب.
-
روی زرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ruyzard ۱. زردچهره.۲. [مجاز] شرمسار؛ شرمنده؛ خجل.