کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرابی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شراب) [عربی. فارسی] šarābi ۱. به رنگ سرخ ارغوانی.۲. (اسم، صفت نسبی) [قدیمی] ظرف شراب.
-
شرابی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شرابیّ] [قدیمی] šarābi شرابفروش؛ سقا.
-
جستوجو در متن
-
غارج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غارچ، غاره› [قدیمی] qārej شرابی که صبح مینوشیدند؛ صبوحی.
-
غبوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ صبوح] [قدیمی] qabuq شرابی که در شب مینوشیدند؛ شراب شبانگاهی.
-
بط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بطّ] [قدیمی] bat[t] ۱. (زیستشناسی) = مرغابی۲. ظرف شرابی که به شکل مرغابی ساخته میشد؛ صراحی.
-
غبیرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غبیراء] [قدیمی] qobeyrā ۱. (زیستشناسی) درخت سنجد.۲. شرابی که از گندم یا ارزن میگرفتند.
-
مشکین ختام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] mo(e)škinxetām ۱. شرابی که در آخر بوی مشک بدهد.۲. آنچه که پایانش نیکو باشد.
-
نقیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] naqi' ۱. شرابی که از مویز درست کنند.۲. آب سرد و گوارا.
-
دردآلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹دردآلوده› [قدیمی] dord[']ālud ۱. هر مایعی که آلوده به دردی باشد؛ آلوده به درد.۲. شرابی که مخلوط با درد باشد.
-
بوزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] buze شرابی که از برنج، ارزن، یا جو تهیه میشود: ◻︎ ز دونان چون طمع داری کرمهای جوانمردان / خرد داند که در عشرت شرابی ناید از بوزه (ابنیمین: مجمعالفرس: بوزه).
-
کاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kāle ۱. کاسۀ سفالی ویژۀ قضای حاجت بیماران.۲. ظرف شرابی که از کدو ساخته میشود.
-
صبوحی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به صبوح، اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] sabuhi شرابی که صبح زود بخورند.〈 صبوحی زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] نوشیدن شراب در بامداد: ◻︎ بر من که صبوحی زدهام خرقه حرام است / ای مجلسیان راه خرابات کدام است (سعدی۲: ۳۴۷).
-
فقاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فقّاع، معرب، مٲخوذ از فارسی: فوگان] [قدیمی] foq[q]ā' شرابی که از مویز، جو، یا برنج گرفته میشد؛ آبجو.〈 فقاع گشودن: [قدیمی]۱. باز کردن سر شیشۀ فقاع.۲. [مجاز] آروغ زدن.۳. [مجاز] لاف زدن.
-
شغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šaq ۱. شاخ حیوان.۲. [مجاز] شاخ جانور.۳. ظرف شرابی که از شاخ گاو ساخته شده باشد: ◻︎ به بازی و خنده گرفت و نشست / شغ گاو و دنبال گرگی به دست (فردوسی: لغتنامه: شغ).