کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شخص ساده و معصوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ساده نویسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) sādenevisi ساده و بیتکلف و قابل فهم چیز نوشتن؛ پرهیز از تکلفات و به کار بردن لغات مشکل.
-
آب زیرکاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] 'ābzir[e]kāh ویژگی شخص زرنگ و تودار و ریاکار که در ظاهر ساده و بیآزار و در باطن موذی و شرور باشد.
-
چهارده معصوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] ča(ā)hārdahma'sum حضرت محمد، پیغمبر اسلام و دخترش فاطمۀ زهرا و دوازده امام شیعۀ اثناعشری.
-
بی رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) birang ۱. آنچه رنگ نداشته باشد.۲. [مجاز] ساده و بیآلایش.۳. (اسم) طرح ساده که نقاش بر روی پارچه یا کاغذ میکشد و بعد آن را رنگآمیزی میکند.
-
بره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: béret] bere نوعی کلاه ساده، بیلبه، و دایرهشکل که از پارچۀ ضخیم میدوزند.
-
لشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] lašan ۱. نرم و لیز.۲. هموار.۳. ساده؛ بینقشونگار.
-
چستک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čostak نوعی کفش چرمی سبک و ساده با کف یکلا؛ چسبک.
-
سادگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) sādegi ۱. ساده و بیپیرایه بودن؛ بیآلایش بودن.۲. [مجاز] سادهدلی.
-
ساده دلی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] sādedeli ۱. سادهدل بودن؛ سادگی و صداقت.۲. زودباوری.
-
شوربا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شوروا، شورباج› šurbā آش ساده که با برنج و سبزی میپزند.
-
خلوص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] xolus ۱. خالص بودن.۲. ساده و بیآلایش بودن.۳. پاکی و سادگی.
-
بلفرخج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bolfaraxj = فرخج: ◻︎ ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج / نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۹).
-
بی رنگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) birangi ۱. حالت بیرنگ بودن.۲. [مجاز] ساده و بیآلایش بودن.۳. (تصوف) بیچونی حق؛ عالم وحدت.
-
بلادانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) balādāne گیاهی خودرو، با برگهای ساده و گلهای خاکستریرنگ که بومی مناطق مرطوب است و میوه، برگ و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد؛ شابیزک.
-
دیودار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دیبدار› (زیستشناسی) divdār نوعی سرو؛ درختی بسیاربلند و تناور. چوب آن چرب و تندبو. برگهایش ساده و پهن. از چوب آن دکل کشتی درست میکنند؛ صنوبر هندی.