کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شتابنگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شتاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مقابلِ درنگ] ‹اشتاب، اشتاو› šetāb ۱. عجله و تندی در کار و حرکت؛ چالاکی و سرعت.۲. (بن مضارع شتافتن) = شتافتن〈 شتاب گرفتن: (مصدر لازم) شتاب کردن؛ عجله کردن.
-
نگار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ نگاریدن و نگاشتن) negār ۱. = نگاشتن٢. (اسم) نقش؛ تصویر: ◻︎ از نقشونگار درودیوار شکسته / آثار پدید است صنادید عجم را (عرفی: ۸).٣. (اسم) [مجاز] معشوق؛ محبوب.٤. نگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): روزنامهنگار.۵. نقاش (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چ...
-
شتاب زدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) šetābzadegi عجله؛ تعجیل؛ شتاب داشتن.
-
شتاب زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) šetābzade عجول؛ تند؛ باشتاب؛ ویژگی کسی که باشتاب و عجله کاری انجام میدهد؛ شتابآلود؛ شتابخورده؛ شتابکار.
-
شتاب کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šetābkār شتابکننده؛ ویژگی کسی که با عجله کاری انجام میدهد.
-
شتاب کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) عجله؛ شتاب کردن. šetābkāri
-
کله نگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] kellenegār ۱. نگارندۀ کله.۲. [مجاز] فراش.۳. پردهدار.
-
لرزه نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) larzenegār دستگاهی که برای ثبت امواج و ارتعاشات زلزله به کار میرود؛ زلزلهسنج.
-
دم نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) damnegār تنفسنگار؛ دستگاهی که حرکات ریهها را ثبت میکند؛ اسپیروگراف.
-
روزنامه نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ruznāmenegār مدیرمسئول، سردبیر، یا کسی که مقالات روزنامه را مینویسد؛ روزنامهنویس؛ نویسندۀ روزنامه.
-
نامه نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) nāmenegār ۱. نامهنویس؛ کسی که نامه مینویسد.۲. روزنامهنویس.
-
نبض نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹نبضسنج› (پزشکی) nabznegār آلتی که روی شریان زند اعلا وصل میشود و ضربانهای آن را ثبت میکند؛ اسفیگموگراف.
-
وقایع نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] vaqāye'negār کسی که حوادث و اخبار را مینویسد.
-
صورت نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] suratnegār = نقاش