کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) šabe سنگی سیاه و درخشان؛ کهربای سیاه: ◻︎ شبی چون شبه روی شسته به قیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر (فردوسی: ۳/۳۰۳).
-
شبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَشباه] šebh مثل؛ مانند.〈 شبهجزیره: (جغرافیا) قطعۀ وسیعی از خاک که از یک طرف متصل به خشکی و باقی آن میان دریا باشد؛ مانند جزیره.〈 شبهجمله: (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که معنی جمله را برساند، مانندِ آفرین، هان، زنهار، ...
-
واژههای همآوا
-
شبح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَشباح] šabah ۱. موجود موهوم و ترسناکی که روح خبیث مردگان تصور میشود.۲. شخص؛ تن؛ کالبد.۳. سیاهی جسم که از دور به نظر آید.
-
جستوجو در متن
-
اشباه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ شِبه] 'ašbāh = شِبه
-
دی اکسید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dioxyde] (شیمی) di'[y]oksid ترکیب دو اتم اکسیژن با یک فلز یا شبه فلز.
-
پاراتیفوئید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: paratyphoïde] (پزشکی) pārātifo'id نوعی تب رودهای که مدت و شدت آن کمتر از حصبه است؛ شبهحصبه.
-
نی
فرهنگ فارسی عمید
(قید، حرف) [قدیمی] ni(ey) ۱. حرف نفی؛ نه؛ نا.۲. (شبه جمله) نیست؛ نبود.
-
ایلاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ilāf ۱. دوست کردن؛ سازواری دادن.۲. عهدوپیمان.۳. عهد و شبه اجازه.
-
متشکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَشکّر] mote(a)šakker ۱. سپاسگزار.۲. (شبه جمله) [عامیانه] سپاسگزارم؛ ممنونم.
-
کیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kiš ۱. (ورزش) در شطرنج، حالتی که در آن شاه بهوسیلۀ یکی از مهرههای حریف تهدید میشود.۲. (شبه جمله) (ورزش) در شطرنج، هنگام کیش دادن به شاه حریف گفته میشود.۳. (شبه جمله) [عامیانه] هنگام دور کردن پرندگان به کار میرود.
-
الست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آلست، آرست› [قدیمی] 'alast سرین؛ کفل؛ ران: ◻︎ همچون رطب اندام و چو روغنْش سرین / همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست (عسجدی: ۲۵).
-
کفچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کبچ› [قدیمی] kafč =کف۱: ◻︎ فروهشته لفچ و برآورده کفچ / به کردار قیر و شبه، کفچ و لفچ (فردوسی: ۶/۹۰).
-
للـه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی] lellāh برای خدا؛ برای رضای خدا؛ خدای را.〈 لــله الحمد: (شبه جمله) [قدیمی] سپاس خدای را.