کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاعر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاعر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] šā'er ۱. داننده و دریابنده.۲. [جمع: شُعَرا] شعرگوینده؛ چکامهسرا.
-
واژههای همآوا
-
شعار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شِعار] šo(e)'ār ۱. ندایی که در جنگ سر میدهند.۲. [مجاز] سخنی آرمانی که معمولاً قابل عمل نیست.۳. [مجاز] روش؛ شیوه.۴. علامت گروهی از مردم که بدان یکدیگر را میشناسند.۵. [مقابلِ دثار] [قدیمی] لباسی که زیر دثار بر تن میکردند؛ لباس زیر.
-
جستوجو در متن
-
شاعره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: شاعرَة، مؤنثِ شاعر، جمع: شاعرات] šā'ere = شاعر
-
مضمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mozamman ۱. (ادبی) شعری که شاعر در آن از شاعر دیگر شعری آورده باشد.۲. [قدیمی] تضمینشده.
-
متشاعر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَشاعر] mota(e)šā'er کسی که خود را شاعر میپندارد و تظاهر به شاعری میکند.
-
تشاعر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tašā'or ۱. تظاهر به شاعری کردن؛ خود را شاعر پنداشتن یا شاعر نمایاندن.۲. بهتکلف شعر گفتن.
-
چکامه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹چکامهگوی› (ادبی) ča(e)kāmegu ١. قصیدهگو. ٢. شاعر
-
چامه سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹چامهسرای› čāmeso(a)rā ۱. شاعر.۲. آوازخوان که شعری را با آواز بخواند.
-
قافیه سنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāfiyesanj ۱. سنجندۀ قافیه؛ ناقد شعر.۲. شاعر.
-
چک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ček اهل چک، کشوری در اروپا: شاعر چک.
-
نظیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: نَظیرَة، جمع: نظائر] nazire اثری که در تقلید از اثر شاعر یا نویسندۀ دیگری سروده یا نوشته میشود.
-
متکلف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَکلّف] [قدیمی] mote(a)kallef ۱. شاعر یا نویسندهای که در اثر خود تکلف میکند.۲. کسی که کاری را بر عهده میگیرد و خود را در رنج و سختی میاندازد.
-
سوگندنامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) so[w]gandnāme ۱. نوشتهای که در آن قسم یاد کنند.۲. شعری که در آن شاعر قسم را بیاورد.