کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاد شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دل شاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] delšād خوشحال؛ شادمان؛ بانشاط.
-
روان شاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ravānšād شادروان؛ مرحوم. Δ عنوانی احترامآمیز برای فرد درگذشته.
-
جستوجو در متن
-
فرح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] farah ۱. شاد شدن؛ شادمان شدن.۲. شادی؛ شادمانی؛ سرور.
-
شکفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: škoftan] ‹شگفتن، اشکفتن، اشگفتن، اشگفیدن، شکفیدن› šekoftan ۱. از هم باز شدن؛ شکفته شدن.۲. باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت.۳. [مجاز] شاد شدن؛ خوشحال شدن.
-
ارتیاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ertiyāh ۱. راحت یافتن؛ آرام شدن.۲. شاد شدن؛ شادمانی.
-
مسرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مسَرَّة] mase(a)rrat ۱. شاد شدن.۲. شادی؛ شادمانی.
-
استبشار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estebšār ۱. شاد شدن؛ شادمانی.۲. شنیدن خبر خوش.
-
استطراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estetrāb ۱. طرب خواستن؛ شادمانی خواستن.۲. شاد شدن.
-
ابتهاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ebtehāj شاد شدن؛ شادی کردن؛ شادی؛ شادمانی؛ خوشی؛ خرمی؛ خوشحالی.
-
هشاشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: هشاشة] [قدیمی] hašāšat ۱. شاد شدن.۲. شادمانی و گشادهرویی.
-
تبجح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tabajjoh ۱. فخر و مباهات کردن.۲. شاد و خرسند شدن.
-
اغتباط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqtebāt ۱. غبطه داشتن؛ آرزو کردن حال و وضع خوش کسی را.۲. به آرزو آمدن.۳. نیکوحال شدن؛ شاد شدن؛ در خوشحالی و سرور بودن.
-
رنجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: ranĵak] [قدیمی] ranje آزرده؛ رنجیده؛ دلآزرده؛ دلتنگ.〈 رنجه داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] رنجه کردن؛ رنجه ساختن؛ آزرده ساختن؛ آزار رساندن: ◻︎ جنگ یکسو نِه و دلشاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی: ۱۳۹).〈 رنجه شدن: (مصدر ...
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bāz ۱. [مقابلِ بسته] ویژگی پنجره، در، روزنه، و مانندِ آن که امکان ورود و خروج از آن وجود داشته باشد؛ گشوده.۲. بدون پوشش: زخم باز.۳. [مجاز] در حال کار و فعالیت: مغازهها باز بود.۴. گسترده؛ بدون مانع: دشتهای باز.۵. با فاصلۀ زیاد از هم: دستهای ب...