کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شادیسا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سا
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [مخففِ آسا] sā شبیه؛ نظیر؛ مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ذرهسا، دُرسا.
-
سا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ ساو] [قدیمی] sā = ساو۱
-
سا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ساییدن و سودن) ‹سای› sā ۱. = ساییدن۲. ساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آسمانسای، پولادسای، سرمهسای، عنبرسای، مشکسای، نمکسای.
-
شادی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) šādi ۱. شادمانی؛ خوشحالی؛ خوشدلی.۲. (اسم) [قدیمی] جشن.
-
آسمان سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آسمانسای› [قدیمی، مجاز] 'ās[e]mānsā بسیار بلند و سربرآسمانکشیده.
-
بوی سا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] buysā سنگی که بر روی آن داروهای خوشبو میساییدند.
-
گردون سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گردونسای› gardunsā آنچه سر بر فلک ساید؛ بسیار بلند: ◻︎ جلوه گاه طایر اقبال گردد هر کجا / سایه اندازد همای چتر گردونسای تو (حافظ: ۸۲۰).
-
غالیه سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غالیهسای› [قدیمی] qāliyesā ۱. آنکه غالیه بساید؛ غالیهساینده: ◻︎ باد صبح از نسیم نافهگشای / بر سواد بنفشه غالیهسای (نظامی۴: ۷۱۳).۲. [مجاز] خوشبو؛ معطر: ◻︎ مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را / که باد غالیهسای است و خاک ...
-
سنگ سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹سنگساو، سنگساب› [قدیمی] sangsā ۱. چیزی که با آن سنگ را میساییدند.۲. (اسم، صفت فاعلی) سنگتراش.
-
مشک سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] ‹مشکسای› [قدیمی] mo(e)šksā ۱. آنکه مشک بساید.۲. [مجاز] خوشبو؛ معطر: ◻︎ تاب بنفشه میدهد طرۀ مشکسای تو / پردۀ غنچه میدرد خندۀ دلگشای تو (حافظ: ۸۲۲)
-
شادی آور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) šādi[']āvar ویژگی آنچه سبب شادی و نشاط میشود؛ شادیآورنده.
-
شادی بخش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) šādibaxš ویژگی آنچه به انسان شادی و نشاط بدهد؛ بخشندۀ شادی.
-
شادی فزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹شادیفزای› [قدیمی] šādifazā شادیافزا؛ افزایندۀ شادی و نشاط.
-
شادی کنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) šādikonān در حال شادی کردن: ◻︎ مگوی انده خویش با دشمنان / که لاحول گویند شادیکنان (سعدی: ۱۲۸).
-
شادی گرای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] šādige(a)rāy گراینده به شادی و نشاط؛ اهل عیش و عشرت: ◻︎ بخفتند شادان دو شادیگرای / جوانمرد هزمان بجستی ز جای (فردوسی: ۵/۳۳).