کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاداب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاداب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شادآب› šādāb ۱. پرطراوت؛ خرم: ◻︎ دائم گل این بستان شاداب نمیماند / دریاب ضعیفان را در وقت توانایی (حافظ: ۹۸۴).۲. [قدیمی، مجاز] آباد؛ بارونق.
-
جستوجو در متن
-
طری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: طریّ] [قدیمی] tari تروتازه؛ شاداب؛ باطراوت.
-
خرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: xurram] xorram ۱. شاد؛ شادمان.۲. خوش.۳. تازه و شاداب.
-
ناضر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nazer ۱. شاداب و خرم.۲. جمیل و زیبا.
-
ریان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] rayyān ۱. [مجاز] تروتازه؛ شاداب.۲. [مقابلِ عطشان] سیراب.
-
نضرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نضرة] [قدیمی] nazrat ۱. تروتازه و شاداب شدن.۲. شادابی و خرمی گیاه.
-
نضیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nazir ۱. شاداب؛ سبزوخرم.۲. زیبا و تازهرو.
-
نضارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نضارة] [قدیمی] nazārat ۱. تروتازه و شاداب شدن.۲. شادابی و خرمی گیاه یا درخت.
-
تازه چهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tāzečehr ۱. جوان خوشرو.۲. شاد؛ خندان.۳. شاداب.
-
اخضر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'axzar ۱. سبزرنگ.۲. آبیرنگ.۳. [مجاز] شاداب؛ تروتازه.۴. (اسم) [مجاز] دریا.
-
برومند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bo(a)rumand ۱. بالغ؛ رشید: جوان برومند.۲. بارور؛ باثمر؛ میوهدار؛ میودهدهنده: درخت برومند.۳. [قدیمی] خرم؛ شاداب: زمین برومند.۳. [قدیمی] کامیاب؛ برخوردار: شاه برومند.
-
پرآب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) por[']āb ۱. دارای آب بسیار.۲. میوۀ آبدار؛ میوه رسیده.۳. [قدیمی، مجاز] شیوا؛ نغز.۴. [قدیمی، مجاز] شاداب.۵. [قدیمی] گریان؛ اشکریز.۶. [قدیمی] درخشان.۷. پرباران.
-
تازه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāze ۱. [مقابلِ کهنه] نو؛ جدید.۲. [مقابلِ پژمرده] [مجاز] شاداب؛ باطراوت.۳. (قید) اخیراً.۴. [قدیمی، مجاز] بارونق؛ باجلوه.۵. [قدیمی، مجاز] خرم؛ خوش؛ شادمان.〈 تازهبهتازه: [عامیانه] چیزهای تازه که یکی پس از دیگری پدید آید؛ نوبهنو.
-
آبدار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābdār ۱. پرآب: میوۀ آبدار.۲. شاداب؛ باطراوت.۳. دارای جلا و برندگی؛ جوهردار: شمشیر آبدار.۴. [مجاز] رکیک: فحش آبدار.۵. (شیمی) هیدراته؛ آمیخته با آب.۶. [مجاز] محکم: بوسهٴ آبدار.۷. (اسم، صفت) متصدی آبدارخانه که شربت، چای، قهوه، قلیان، و مانندِ...