کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخ و برگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شاخ بن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šāxbon ۱. شاخۀ درخت.۲. درخت.
-
شاخ دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) šāxdār ۱. دارای شاخ؛ ویژگی حیوانی که شاخ دارد.۲. [عامیانه، مجاز] = دروغ 〈 دروغ شاخدار۳. (اسم) [عامیانه] کلۀ گوسفند که آن را طبخ میکنند.
-
عالی شاخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ālišāx ۱. شاخۀ بلند.۲. ویژگی درختی که شاخههای بلند دارد.
-
جستوجو در متن
-
نیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] ‹نیلچ› (زیستشناسی) nil گیاهی با برگهای شبیه برگ اقاقیا، شاخ و برگ بههم پیچیده، و گلهای سرخ خوشهای که از مادۀ به دست آمده از شاخههای آن در رنگرزی و نقاشی استفاده میشود.
-
کاسمو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سُغدی. فارسی] ‹ کاسموی› [قدیمی] kāsmu ١. موی خوک.٢. موی زبر و خشن: ◻︎ چو کاسموی گیاهان او برهنه ز برگ / چو شاخ رنگ درختان او تهی از بار (فرخی: ۵۱).
-
تندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] tondidan سرزدن برگ یا شکوفۀ درخت؛ جوانه زدن: ◻︎ به صد جای تخم اندر افکند سخت / بتندید شاخ و برآورد رخت (عنصری: ۳۵۲).
-
شکرتیغال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) šekartiqāl ۱. مادهای سفید و شیرین که توسط حشرهای بر روی شاخ و برگ گیاهی به همین نام تولید میشود و مصرف دارویی دارد.۲. گیاهی خاردار با گلهای آبیرنگ که این ماده را از آن میگیرند؛ گل تیغال؛ خارشکر.
-
تواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tovāre ۱. بوتههای خار که بر روی دیوار و دور باغ و پالیز قرار میدهند.۲. کلبهای که از بوتهها و شاخ و برگ درخت در کنار کشتزار درست کنند: ◻︎ بباید رفتن آخر چند باشی / چو متواری در این خانهٴ تواره (ناصرخسرو: ۴۶۰).۳. خانهای که در آن سرگی...
-
شاخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šāxe ۱. (زیستشناسی) آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه میروید و حامل برگ، گل، یا میوه است؛ شاخ.۲. آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود.۳. شعبه.۴. [مجاز] فرقه؛ دسته.۵. [مجاز] واحد شمارش تیرآهن، نبات، و مانند آن: یک شاخه نبا...
-
مسمط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mosammat ۱. (ادبی) نوعی شعر مرکب از چند بند که قافیۀ مصراعهای هر بند با بندهای دیگر متفاوت است ولی قافیۀ مصراعهای آخر بندها با هم یکسان است، مانند این شعر: خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنک از جانب خوارزم وزان است ـ آن ب...