کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخ شکستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شاخ به شاخ
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹شاخبرشاخ، شاخدرشاخ› šāxbešāx ۱. حالت دو حیوان شاخدار هنگام روبرو شدن باهم و شاخ زدن به یکدیگر.۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] گوناگون و رنگارنگ: ◻︎ پرنده مرغکان گستاخگستاخ / شمایل بر شمایل شاخبرشاخ (نظامی۲: ۱۳۷)، ◻︎ بدین امیدهای شاخدرشاخ / کرم...
-
شاخ بردیوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شاخبهدیوار› [قدیمی، مجاز] šāxbardivār مغرور و گردنکش: ◻︎ فردا کندت زمانه پامال چو خاک / امروز اگرچه شاخبردیواری (ظهوری: لغتنامه: شاخبردیوار).
-
شاخ بن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šāxbon ۱. شاخۀ درخت.۲. درخت.
-
شاخ دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) šāxdār ۱. دارای شاخ؛ ویژگی حیوانی که شاخ دارد.۲. [عامیانه، مجاز] = دروغ 〈 دروغ شاخدار۳. (اسم) [عامیانه] کلۀ گوسفند که آن را طبخ میکنند.
-
شاخ شانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاخوشانه› [قدیمی] šāxšāne استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند. Δ در قدیم برخی گدایان استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند به دست گرفته و آنها را به هم میزده و گدایی میکردهاند.〈 شاخشانه کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] تهدید کردن....
-
عالی شاخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ālišāx ۱. شاخۀ بلند.۲. ویژگی درختی که شاخههای بلند دارد.