کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخ به شاخ شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شاخین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شاخ) [قدیمی] šāxin ۱. شاخدار؛ دارای شاخ.۲. پرشاخه: ◻︎ یل پهلوان دید دیوی نژند / سیاهی چو شاخیندرختی بلند (اسدی: ۱۱۹).
-
نرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nard ۱. نوعی بازی که ابزار آن شبیه شطرنج و مرکب از تخته و ۳۰ مهره (۱۵ مهرۀ سفید و ۱۵ مهرۀ سیاه) و دو طاس میباشد؛ تختهنرد.۲. [قدیمی] تنۀ درخت؛ ساقۀ درخت: ◻︎ ز خاکی که خون سیاوش بخورد / به ابر اندرآمد یکی سبزنرد (فردوسی: ۲/۳۷۵)، ◻︎ مردم اندر خو...
-
نقره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نقرَة] (شیمی) noqre فلزی سفیدرنگ، براق، چکشخور، و رسانای قوی حرارت و الکتریسیته که در حرارت ۹۲۴ درجۀ سانتیگراد ذوب میشود که میتوان از آن ورقههای نازک یا مفتولهای باریک درست کرد و برای ساختن مسکوکات، ظرفهای گرانبها، و آبنقره دادن...
-
شغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šaq ۱. شاخ حیوان.۲. [مجاز] شاخ جانور.۳. ظرف شرابی که از شاخ گاو ساخته شده باشد: ◻︎ به بازی و خنده گرفت و نشست / شغ گاو و دنبال گرگی به دست (فردوسی: لغتنامه: شغ).
-
سرشاخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرشاخه› saršāx ۱. (زیستشناسی) نوک شاخۀ درخت.۲. (زیستشناسی) شاخۀ باریک و نازک درخت.۳. حالت دو قوچ جنگی که شاخ در شاخ یکدیگر بگذارند.۴. (ورزش) در کشتی، گلاویزی و زورآزمایی دو کشتیگیر با هم.〈 سرشاخ شدن: [مجاز] (ورزش) در کشتی، گلاویز شدن د...
-
هید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hayd چهار شاخ که با آن خرمن کوفته را به باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود.
-
طوبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از عبری] tubā درختی در بهشت: ◻︎ به باغی در او سایهٴ شاخ طوبی / به باغی در او چشمهٴ آب کوثر (فرخی: ۵۴).
-
باغ بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] bāqbin بینندۀ باغ؛ آنکه به تماشای باغ برود: ◻︎ باغبین را چه غم که شاخ شکست / باغبان راست غصهای گر هست (اوحدی: ۵۴۳).
-
شکله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] šekle ۱. تکۀ لباس یا پارچه که به میخ یا شاخ درخت یا جای دیگر گیر کند و پاره شود.۲. تکۀ کوچکی از خربزه یا هندوانه که با کارد میبرند.
-
نیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] ‹نیلچ› (زیستشناسی) nil گیاهی با برگهای شبیه برگ اقاقیا، شاخ و برگ بههم پیچیده، و گلهای سرخ خوشهای که از مادۀ به دست آمده از شاخههای آن در رنگرزی و نقاشی استفاده میشود.
-
بالغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پالغ› [قدیمی] bāloq پیالۀ شراب از جنس شاخ گاو، کرگدن، یا استخوان فیل: ◻︎ با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب / آمد به خان چاکر خود خواجه با صواب (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۲).
-
تندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] tondidan سرزدن برگ یا شکوفۀ درخت؛ جوانه زدن: ◻︎ به صد جای تخم اندر افکند سخت / بتندید شاخ و برآورد رخت (عنصری: ۳۵۲).
-
وستا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] vastā ۱. = اَوِستا: ◻︎ چو گلبن از گل آتش نهاد و عکس افکند / به شاخ او بر درّاج گشت وستاخوان (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۹).۲. ستایش خداوند.
-
ستاره باران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مجاز] setārebārān ۱. فروریختن چیزی از جایی به شکل فروریختن ستارگان: ◻︎ از شاخ شکوفهریز گویی / کردهست فلک ستارهباران (خاقانی: ۳۴۵).۲. (صفت) پُرستاره.
-
شخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šax ۱. تیغ کوه؛ سرکوه.۲. زمین سخت و ناهموار: ◻︎ میوهها سر در کشند از شدّت گرما به شاخ / ماهیان بیرون فتند از جوشش دریا به شخ (انوری: ۵۸۲).۳. (صفت) محکم؛ استوار: کمان شخ.