کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شآم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šām] šām ۱. اول شب؛ آغاز شب؛ سر شب که تازه هوا تاریک شده.۲. غذایی که شب میخورند.〈 شام غریبان: غروب روز عاشورا برای اهل بیت سیدالشهدا زیرا در آن روز حضرت امامحسین و یارانش در کربلا شهید شدند و اهلبیت آن حضرت غریب و بیکس ماندند....
-
واژههای همآوا
-
شام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šām] šām ۱. اول شب؛ آغاز شب؛ سر شب که تازه هوا تاریک شده.۲. غذایی که شب میخورند.〈 شام غریبان: غروب روز عاشورا برای اهل بیت سیدالشهدا زیرا در آن روز حضرت امامحسین و یارانش در کربلا شهید شدند و اهلبیت آن حضرت غریب و بیکس ماندند....
-
جستوجو در متن
-
شامی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شام، نام قدیم سوریه) šāmi از مردم شام.
-
تعشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'ašši شام خوردن؛ طعام شبانگاهی خوردن.
-
عشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عشاء] [قدیمی] 'ašā شام؛ غذای شب؛ غذایی که در شب میخورند.
-
عشوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عشوَة] [قدیمی] 'ašve ۱. ظلمت؛ تاریکی.۲. یکچهارم اول شب؛ شام.
-
چرام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čerām چرا؛ چراگاه؛ علفزار: ◻︎ آن شنیدی که در ولایت شام / رفته بودند اشتران به چرام (سنائی۱: ۴۰۸).
-
مننژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: méninge] (زیستشناسی) menanž پردههای سهلایۀ مغز شامل سختشامه، عنکبوتیه، و نرمشامه؛ غشای دماغی؛ رویۀ مغز؛ باشام.
-
درغمی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به درغم، روستایی بوده در سمرقند) [قدیمی] darqami نوعی شراب: ◻︎ شراب درغمی کز جام شامی / ز درغم نور گیرد تا حد شام (سوزنی: ۲۵۹).
-
طرفگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [منسوخ، مجاز] tarafgir ۱. طرفدار؛ جانبدار؛ حامی.۲. گوشهگیر: ◻︎ در طرَف شام یکی پیر بود / چون پری از خلق طرفگیر بود (نظامی۱: ۵۱).
-
صبح بام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] sobhbām بامداد؛ صبح زود: ◻︎ هرچه دهد مشرقی صبحبام / مغربی شام ستاند به وام (نظامی: لغتنامه: صبحبام).
-
آشامیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) 'āšāmidan فروبردن آب یا مایع دیگر به حلق؛ نوش کردن؛ نوشیدن: ◻︎ ای ترک میآشام که گفتت که می آشام / در خانهٴ من باده بیاشام بیا شام (؟: لغتنامه: آشام).
-
غریبانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] qaribāne ۱. درخور غریب: ◻︎ نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویههای غریبانه قصه پردازم (حافظ: ۶۶۶).۲. (قید) به روش غریبان؛ مانند غریبان.