کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سی سی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سی سی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: C.C.] (شیمی) sisi واحد اندازهگیری حجم برابر با یکهزارم مترمکعب. میلیلیتر؛ سانتیمترمکعب.
-
جستوجو در متن
-
نوبهاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به نوبهار) no[w]bahāri ۱. مربوط به نوبهار.۲. (اسم، صفت نسبی) (موسیقی) لحنی از سی لحن باربد.
-
کهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: کهال و کهول] [قدیمی] kahl ۱. ویژگی مردی که سنش بین سی و پنجاه باشد.۲. [مجاز] آزموده و عاقل.
-
بالن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: baleine] (زیستشناسی) bāle(o)n پستاندار عظیمالجثۀ دریازی با وزنی حدود سی تُن، شبیه ماهی که بهجای دندان تیغههای استخوانی دراز در دهان دارد و برای تنفس به روی آب میآید.
-
دایناسور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: dinosaur] (زیستشناسی) dāynāsor هریک از جانوران غولپیکر گوشتخوار یا علفخوار به طول یک تا سی متر که در دوران دوم زمینشناسی بر روی زمین زندگی میکردند.
-
راح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] rāh ۱. شادمانی؛ نشاط.۲. (اسم) خمر؛ شراب؛ باده.〈 راح روح: ‹راه روح› (موسیقی)۱. گوشهای در دستگاه شور.۲. لحنی از سی لحن باربد.
-
قرن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: قرون] qarn ۱. واحد اندازهگیری زمان، برابر با صد سال؛ سده.۲. [قدیمی] واحد اندازهگیری زمان، برابر با سی سال.۳. [قدیمی] پارهای از زمان.۴. (زیستشناسی) [قدیمی] شاخ جانورانی مانند گاو و قوچ.
-
نت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: note] not ۱. (موسیقی) نشانههای گرافیکی نمایندۀ صدا در نظام خطوط حامل که هفت نشانه با نامهای دو، رِِ، می، فا، سِل، لا، و سی هستند.۲. (موسیقی) صدایی که هر یک از این نشانه ها نمایندۀ آن است.۳. خلاصهای از یک کتاب، جزوه، یا سخنرانی؛ یا...
-
بهیزک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vahīĵak] ‹وهیجک› [قدیمی] behizak پنج روز آخر سال در تقویم ایران باستان که بهترتیب عبارت است از: اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپنتَمَد، وهوخشتر، و وهِشتواش؛ پنجه؛ پنجۀ دزدیده؛ پنجک؛ پنجۀ مسترقه؛ اندرگاه. Δ چون در گاهنمای باستانی ایران هر م...
-
پنجاهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) panjāhe ۱. در مسیحیت، روزۀ مسیحیان که پنجاه روز است و در طول آن غذای حیوانی نمیخورند: ◻︎ پس از چندین چله در عهد سی سال / شوم پنجاهه گیرم آشکارا (خاقانی: ۲۵).۲. در یهودیت، عیدی هفتهفته بعد از عید فطیر (فصح یهود) به مناسبت نزول احکام دهگانه گر...
-
آیین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āyīn, advēn, āyēn] ‹آئین› 'āy(')in ۱. طریق؛ روش: ◻︎ چنین است آیین گردندهدهر / گهی نوش بار آورد،گاه زهر (فردوسی: ۸/۵۱).۲. [قدیمی] رسم و عادت؛ سنت: ◻︎ نباید به رسم بد آیین نهاد / که گویند لعنت بر آن کاین نهاد (سعدی۱: ۷۱).۳. نظم و...
-
پرند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parand, parvand] ‹برند، فرند، پرنگ› parand ۱. (زیستشناسی) درختچهای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگهای باریک و نوکتیز، و میوۀ بالدار.۲. [قدیمی] نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بینقش؛ حریر: ◻︎ سه نگردد بریشم ار او را...
-
معما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: معمّیٰ] mo'ammā ۱. (ادبی) در بدیع، ذکر مطلبی یا اسمی به قلب، تصحیف، و تبدیل کلمات یا به حساب اعداد و جمل که پس از تفکر و تعمق بسیار کشف شود. مثال به اسم علی: چو نام او گذرد بر صوامع ملکوت / بهقدر مرتبه هریک ز جا بلند شود. «ز جا» را ...
-
پرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) parde ۱. پرده یا چیزی که برای جلوگیری از نور، جلو پنجره یا در نصب میکند.۲. روپوش.۳. (موسیقی) تغییر ارتعاشی میان دو نت متوالی به جز می و فا، و سی و دو.۴. (هنر) در تئاتر، هریک از قسمتهای بازی و نمایش در تماشاخانه که پرده میافتد و سِن عوض میشو...