کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سپیدچرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ سیاهچرده] [قدیمی] sepidčo(a)rde کسی که رنگ چهرهاش سفید است؛ سپیدپوست: ◻︎ کی تواند سپیدچرده شده / آنکه کرد ایزدش سیهچرده (سنائی۲: ۶۴۵).
-
آذرنگی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به آذرنگ) 'āzarangi به رنگ آتش؛ سرخرنگ: ◻︎ سیه را سرخ چون کرد آذرنگی / چو بالای سیاهی نیست رنگی؟ (نظامی۱۴: ۱۳۵).
-
آهنین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به آهن) 'āhanin = آهنی: ◻︎ با سیهدل چه سود گفتن وعظ؟ / نرود میخ آهنین در سنگ (سعدی: ۹۳).
-
باره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) bāre دفعه؛ مرتبه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): یکباره، دوباره، دگرباره، ◻︎ زآن شیفتهٴ سیهستاره / من شیفتهتر هزارباره (نظامی۳: ۴۶۶).
-
لوید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی؟] [قدیمی] lavid دیگ مسی بزرگ؛ پاتیل: ◻︎ دهانی فراخ و سیه چون لوید / کز او چشم بیننده گشتی سپید (نظامی۵: ۷۹۴).
-
چالشگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [ترکی. فارسی] [قدیمی] čālešgari ۱. خودنمایی در برابر حریف.۲. جنگجویی: ◻︎به چالشگری سوی او راند رخش / بر ابر سیه خنده زد چون درخش (نظامی۵: ۸۰۱).
-
غریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) qorridan آواز ترسناک و مهیب برآوردن: ◻︎ به غول سیه بانگ برزد خروس / درآمد به غریدن آواز کوس (نظامی۵: ۷۹۳).
-
سیاه چادر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سیهچادر› [فارسی. سنسکریت] siyāhčādor خیمههای تیرهرنگ که صحرانشینان و دامداران در صحرا برای خود برپا میکنند؛ سیاهخیمه؛ سیاهخانه؛ سیهخانه؛ چادر سیاه.
-
سیاه نامه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سیهنامه› [قدیمی، مجاز] siyāhnāme گناهکار؛ عاصی؛ بدکار؛ فاسق؛ فاجر: ◻︎ سیهنامه چندان تنعم براند / که در نامه جای نبشتن نماند (سعدی۱: ۱۱۷).
-
تجمیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tajmiš بازی کردن و عشق ورزیدن با زنان: ◻︎ خامش کنم تا حق کند او را سیهروی ابد / من دست در ساقی زنم چون مستم از تجمیش او (مولوی۲: ۱۴۹۹).
-
تیره روان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tireravān سیهاندرون؛ تیرهدل؛ سیاهدل: ◻︎ چو پیروز شد دزد تیرهروان / چه غم دارد از گریهٴ کاروان (سعدی: ۹۳).
-
سفیدکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سپیدکار› sefidkār ۱. کسی که چیزی را سفید کند.۲. = سفیدگر۳. (صفت) [مقابلِ سیهکار] [مجاز] نیکوکار؛ صالح؛ درستکار.
-
کشمیری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کشمیر) kešmiri ۱. از مردم کشمیر: ◻︎ به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند / سیهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی (حافظ: ۸۷۸).۲. تهیهشده در کشمیر: شال کشمیری.
-
غلبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غلپه› (زیستشناسی) [قدیمی] qolbe عقعق؛ عکه؛ کلاغپیسه: ◻︎ زاغ سیه بودم یکچند نون / باز چو غلبه شدستم دورنگ (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۶).
-
قار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qār ۱. برف: ◻︎ چشم این دائم سفید از اشک حسرت همچو قار / روی او دائم سیه از آه محنت همچو قیر (انوری: ۲۴۵).۲. (صفت) سفید.