کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیم زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی سیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (برق) bisim ۱. دستگاهی که امواج صوت را بدون سیم از محلی به محل دیگر انتقال میدهد.۲. (صفت) ویژگی چنین دستگاهی: تلفن بیسیم، تلگراف بیسیم.
-
سیم آگین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sim[']āgin ۱. پُرازسیم؛ انباشته از سیم.۲. سراسر سفید به رنگ سیم؛ نقرهفام: ◻︎ سیم نرگس را بهاریباد زرآگنده کرد / زرّ آبی را بهاریباد سیمآگین کند (قطران: ۸۷).
-
سیم اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] sim[']andām = سیمتن
-
سیم اندود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] sim[']andud آب نقرهدادهشده؛ مفضض.
-
سیم بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سیمینبر› [قدیمی، مجاز] simbar = سیمتن
-
سیم تن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] simtan کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد؛ سیمبدن؛ سیماندام؛ سیمبَر؛ سیمینبر.
-
سیم ساق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] simsāq کسی که دارای ساقهای سفید و بلورین باشد؛ سیمینساق.
-
سیم کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) simkeš ۱. کسی که سیمهای برق یا تلفن یا تلگراف را از جایی به جای دیگر میکشد و مرتب میکند.۲. (اسم) [قدیمی] آلتی که زرگر با آن مفتول طلا و نقره میسازد.
-
سیم کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) simkeši شغل و عمل سیمکش.
-
سیم گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] simgar کسی که آلات و ادواتی از نقره میسازد.
-
جستوجو در متن
-
ده پنج زنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] dahpanjzani سیم یا زر ناسره سکه زدن؛ سکۀ قلب زدن: ◻︎ تا دهدهی غرایبت هست / دهپنجزنی رها کن از دست (نظامی۳: ۳۶۵).
-
چنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čang ۱. (موسیقی) از سازهای سیمی قدیمی که ۴۶ سیم دارد و با انگشتان دست نواخته میشود؛ هارپ: ◻︎ پیران چنگپشت و جوانان چنگزلف / در چنگ، جام باده و در گوش بانگ «چنگ» (سوزنی: ۲۳۲).۲. (صفت) [قدیمی] هرچیز خمیده یا سرکج؛ خمیده؛ منحنی.〈 چنگ زدن:...
-
قلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qalb ۱. [جمع: قُلُوب] (زیستشناسی) عضو عضلانی صنوبریشکل که در جانب چپ سینه بین ریهها قرار گرفته و مانند تلمبه برای رساندن خون به تمام بدن در کار است؛ دل.۲. میان و وسط چیزی.۳. [قدیمی] سیم و زر ناسره.۴. (ادبی) = مقلوب۵. قسمت میانی لشکر، ...
-
تار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ پود] tār ۱. رشته؛ نخ.۲. رشتۀ باریک: تار ابریشم، تار مو.۳. رشتههایی که در طول پارچه بافته میشود؛ تازه؛ تان؛ تانه.۴. (موسیقی) از آلات موسیقی که دارای سیم، پرده، دستۀ دراز و کاسه است و از چوب درخت توت ساخته میشود و آن را با مضراب مینوا...