کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیمگروه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: asīm] sim ۱. (برق) یک یا چند رشتۀ باریک و بلند ساختهشده از فلزی با رسانایی بالا که برای انتقال برق یا سیگنالهای الکتریکی به کار میرود: سیم برق، سیم تلفن.۲. (شیمی) = نقره۳. (موسیقی) رشتۀ نازک فلزی که روی بعضی آلات موسیقی، مانند تار و ...
-
سیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) sim = شیم šim
-
سیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آستیم، استیم، ستیم› sim چرک و خونابه که در زخم و جراحت جمع شود.〈 سیم کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه]
-
گروه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: grōh] ‹گره، گروهه، گروزه› goruh ۱. جماعت.۲. جمعی از مردم.۳. دستهای از حیوانات.〈 گروه خونی: (پزشکی) نوع خون انسان یا برخی پستانداران که بر اساس وجود یا عدم آنتیژنهای خاص، بر سطح گلبولهای قرمز تقسیم بندی میشود، و شامل گروههای ...
-
بی سیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (برق) bisim ۱. دستگاهی که امواج صوت را بدون سیم از محلی به محل دیگر انتقال میدهد.۲. (صفت) ویژگی چنین دستگاهی: تلفن بیسیم، تلگراف بیسیم.
-
سیم آگین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sim[']āgin ۱. پُرازسیم؛ انباشته از سیم.۲. سراسر سفید به رنگ سیم؛ نقرهفام: ◻︎ سیم نرگس را بهاریباد زرآگنده کرد / زرّ آبی را بهاریباد سیمآگین کند (قطران: ۸۷).
-
سیم اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] sim[']andām = سیمتن
-
سیم اندود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] sim[']andud آب نقرهدادهشده؛ مفضض.
-
سیم بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سیمینبر› [قدیمی، مجاز] simbar = سیمتن
-
سیم تن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] simtan کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد؛ سیمبدن؛ سیماندام؛ سیمبَر؛ سیمینبر.
-
سیم ساق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] simsāq کسی که دارای ساقهای سفید و بلورین باشد؛ سیمینساق.
-
سیم کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) simkeš ۱. کسی که سیمهای برق یا تلفن یا تلگراف را از جایی به جای دیگر میکشد و مرتب میکند.۲. (اسم) [قدیمی] آلتی که زرگر با آن مفتول طلا و نقره میسازد.
-
سیم کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) simkeši شغل و عمل سیمکش.
-
سیم گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] simgar کسی که آلات و ادواتی از نقره میسازد.
-
هم گروه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹همگروهه› hamgoruh دو یا چند تن که از یک گروه و دسته باشند.