کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیمین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیمین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سیم) ‹سیمینه› [قدیمی] simin ۱. آنچه سفید و به رنگ نقره باشد.۲. هر چیزی که از نقره ساخته شده باشد.
-
واژههای مشابه
-
سیمین بدن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] siminbadan = سیمتن
-
سیمین ساق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] siminsāq = سیمساق
-
سیمین عذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] simin'ezār کسی که چهرۀ سفید و زیبا دارد؛ زیباروی.
-
سیمین غبغب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] siminqabqab کسی که غبغب سفید مانند نقره دارد.
-
جستوجو در متن
-
سیم ساق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] simsāq کسی که دارای ساقهای سفید و بلورین باشد؛ سیمینساق.
-
گلابتون دوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) golāb[e,a]tunduzi دوختن نقشونگار و گلهای برجسته بر روی پارچه با رشتههای باریک زرّین و سیمین.
-
سیم تن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] simtan کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد؛ سیمبدن؛ سیماندام؛ سیمبَر؛ سیمینبر.
-
آهختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'āhextan = آهیختن: ◻︎ چو آهخت خورْ تیغ زرین ز بر / نهان کرد از او ماهِ سیمین سپر (اسدی: ۲۶۲).
-
بغلتاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] baqaltāq = بغلطاق: ◻︎ به مشگینسنبلت بالای لاله / به سیمینسوسنت زیر بغلتاق (مجد همگر: لغتنامه: بغلتاق).
-
گلابتون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) golāb[e,a]tun ۱. گلهای برجسته که با رشتههای نقره یا طلا در روی پارچه میدوزند.۲. نخهای زرین یا سیمین که در گلابتوندوزی به کار میرود.
-
زورق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: زَوارِق] zo[w]raq کشتی کوچک؛ کرجی.〈 زورق زرین: [قدیمی، مجاز] خورشید.〈 زورق سیمین: [قدیمی، مجاز] ماه.
-
رون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōn] [قدیمی] run سبب؛ جهت؛ علت؛ باعث: ◻︎ خود غم دندان به که توانم گفتن / زرین گشتم به رون سیمین دندان (رودکی: ۵۲۶).