کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سیماء] simā ۱. روی؛ چهره؛ صورت.۲. [قدیمی] ناصیه؛ پیشانی.۳. [قدیمی] علامت؛ هیئت.
-
سیما
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] siyyamā = لاسیما
-
واژههای مشابه
-
خوش سیما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošsimā خوشرو؛ خوبرو؛ خوشگل.
-
جستوجو در متن
-
رخسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رخساره› roxsār رخ؛ روی؛ چهره؛ صورت؛ سیما.
-
لاسیما
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] lāsiyyamā بهویژه؛ علیالخصوص؛ بالخصوص؛ بهخصوص؛ سیَّما.
-
خوش منظر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] xošmanzar ۱. خوشسیما؛ زیبا.۲. خوشنما؛ خوشمنظره.
-
یاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] yāb ۱. ضایع.۲. نابود.۳. بیهوده؛ هرزه؛ یاوه؛ بهکارنیامدنی: ◻︎ جز به مدح او سخن گفتن همه باد است و دم / جز به مهر او هنر جستن همه یاوهست و یاب (سوزنی: لغتنامه: یاب)، ◻︎ دنیا خود جَست و نجُستی تو دین / چیست به دست تو بهجز باد و یاب ...